بلوچستان محوتاریخ

مطالب این وب سایت منعکس کننده جغرافیای سیاسی ونقد وبررسی مطالب تاریخی بلوچستان ایران است

 

تاریخ باستان ایران

مطلب های تاریخی زیبا از هخامنشیان ، ساسانیان ، اشکانیان ، صفویه

ایران ستیزی، و اعتراض فرمانده عرب به نزد حضرت علی به خاطر پیشی گرفتن ایرانیان در اسلام

روزی در کوفه حضرت علی سخنرانی می‌کرد که در این زمان اشعص ابن قیص فرمانده عرب اعتراض کرد: «امیرالمؤمنین! ایرانیان در جلوی چشمان شما از اعراب پیشی می‌گیرند و شما در این مورد هیچکار نمی‌کنید. من نشان خواهم داد اعراب کیستند.»

علی پاسخ داد: «وقتی اعراب تنبل در رختخواب نرم می‌خوابند ایرانیان در گرمترین روزها به سختی کار می‌کنند تا خدا را با اعمال خود شاد کنند؛ و این اعراب از من چه می‌خواهند؟ تا به ایرانیان ظلم کنم و یک ظالم شوم! به خداوندی که نطفه را شکافت و انسان را ایجاد کرد سوگند می‌خورم که من از پیامبر خدا شنیدم که همانگونه که شما اعراب امروزه با ایرانیان در راه اسلام می‌جنگید روزی ایرانیان نیز در راه اسلام با شما خواهند جنگید

نامه خشایارشا به مردونیه و کتبه های وی

نامه خشایارشا به  مردونیه و کتبه های وی

خشایارشا پس از جنگ سالامین، تصمیم به بازگشت به آسیای صغیر را گرفت. و شروع کننده این جنگ شوهر خواهر خود مردونیه با تعدادی سپاه در یونان باقی گذاشت! خشایارشا پس از بازگشت به سارد، نامه ای به مردونیه نوشت. که در آن گفته بود :

و اینک چنین کن مردونیه، به آتنی ها اگر تابعیت را قبول کردند سرزمین های آنان را باز پس ده و بگذار در آزادی خویش مختار باشند.

و هر کدام از جزایر را  که می خواهند انتخاب کنند. و اگر شرایط را قبول کردند، آتن را به شکل بهترین ممکن از نو برای آنان بساز.

 

تاریخ هردوت کتاب نهم بند هشتم

کتیبه خشایارشا در کوه الوند در قسمت پائین کتیبه پدرش داریوش است و متن آن عبارت است

خدای بزرگ است اهورامزدا، بزرگ‌ترین خدایان است که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که برای مردم شادی آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یگانه از میان شاهان بسیار، یگانه فرمانروا از میان فرمانروایان بی‌شمار. من خشایارشا، شاه بزرگ، شاهِ شاهان، شاهِ کشورهای دارای ملل بسیار، شاه این سرزمین بزرگِ دوردستِ پهناور، پسر داریوش شاه هخامنشی.

خَشایارشای یکم (به پارسی باستان: ) یا خَشایارشای بزرگ،ملقب به شاه شاهان پسر داریوش بزرگ و آتوسا دختر کوروش بزرگ، چهارمین پادشاه هخامنشی بین سال‌های (۴۸۵ تا ۴۶۵ پیش از میلاد) بود

داریوش پسران بسیاری داشت که بزرگترین آنها آرتابرزن  بود که از دختر گئوبروو، همسر نخست داریوش بود، ولی داریوش، خشایارشا را که بزرگترین فرزند آتوسا دختر کوروش بود به جانشینی برگزید

سنگ‌نبشتهٔ خشایارشا در نزدیکی دریاچه وان ترکیه، بر فراز صخره‌ای و در ارتفاع ۲۰ متری از سطح زمین و در نزدیکی یک قلعه واقع شده‌است. این کتیبه در اصل توسط داریوش بزرگ آماده‌سازی شده‌است اما به دلائلی تکمیل نشده و خالی رها شده‌است، اما خشایارشا پسر داریوش بزرگ، در دوران زمامداری خود آن را تکمیل کرده و به یادگار گذاشته‌است. این کتیبه ۲۷ سطر و ۳ ستون دارد و از چپ به راست و به سه زبان پارسی باستان، اکدی و عیلامی نوشته شده‌است. این کتیبه تنها کتیبهٔ هخامنشی است که در خارج از مرزهای کنونی ایران قرار دارد.

خشایارشا در کتیبه آورده‌است:

اهورامزدا خداییست بزرگ، بزرگترین خدایان

که زمین را آفرید

که آسمان را آفرید

که مردم را آفرید

که شادی را برای مردم آفرید

که خشایارشا را شاه کرد

یگانه فرمانروای بسیاری

من خشایارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان

شاه مردمان بسیار

شاه در این زمین دور و پهناور

پسر داریوش شاه هخامنشی

گوید خشایارشا: داریوش شاه که پدرم بود، به خواست اهورامزدا بناهای زیبایی ساخت و او دستور داد این کتیبه کنده شود.

اما نوشته‌ای در آن کنده نشد

پس از آن من دستور دادم این نوشته کنده شود.

باشد که اهورامزدا و خدایان دیگر مرا نگاه دارند، شهریاری مرا ، و آنچه که من ساخته‌ام .

نبرد آرتمیزیوم،نبرد خشایارشا و یونان آتن به آتش کشیده شد

همزمان با نبرد ترموپیل جنگی مابین ناوگان دریای ایران و بحریه یونانیها در آرت میزیوم رخ داد نیروی دریائی یونانیها متشکل بود از ۲۷۱ کشتی که در این بین سهم آتنی‌ها از همه بیشتر یعنی ۱۲۰ فروند بود ولی ریاست این عده بر عهده شخصی اوریبیاد نام از اهالی اسپارت سپرده شد زیرا متحدین اعلام کرده بودند که اگر ریاست با آتنیها باشد متفرق خواهد شد و آتنی‌ها از ترس اینکه نفاق کل یونان را بر باد دهد با ریاست اسپارتیها موافقت کردند.

بنابر گزارش هرودت بحریه یونان وقتی به آرت میزیوم رسیده و عده کشتیهای و مردان جنگی پارس را دیدند وحشت بزرگی به آنها دست داده تصمیم به فرار گرفتند اما اهالی اوبه از ترس اینکه مبادا این تصمیم زود به مرحله اجرا گذاشته شده و و آنها بی مدافع بمانند از فرمانده اوری بیاد درخواست کردند که این تصمیم را زود به اجرا نگذارد تا آنها بتوانند زنان و کودکان خود را به محلی امن منتقل کننداما فرمانده راضی نشد تعلل کند واصرارداشت هرچه زودتر به داخل یونان بگریزد چون اهالی اوبه اوضاع را چنین دیدند نزد. تمیستوکل رفته سی تالان پول به او دادند تا یونانیها را مجبور کند در اوبه بمانند و جنگ کنند تمیستوکلس این پول را بین سرداران یونانی تقسیم کرده از جمله پنج تالان به اوری بیاد داد و چنین وانمود کرد که این پول را ازجیب خود می‌دهد و بدین ترتیب با پرداخت رشوه اوری بیاد و دیگر فرماندهان را بطرف خود جلب یونانیها موافقت کردند که در آرت میزیوم بمانند و نبرد دریایی آغاز شد

در ابتدا پارسیها چون عده کم کشتیهای یونانی را دیدند اشتیاق به حمله پیدا کرده تصمیم گرفتند کل بحریه یونان را یکجا نابود کنند اما از آنجا که در بعد از ظهر این جنگ حادث شده بود پارسیها گمان بردند که با شروع حمله جنگ به درازا بکشد و یونانیها از تاریکی شب استفاده کرده بگریزند حال آنکه تصمیم بر آن بود که همه بحریه یونان یکجا نابود گردد بنابراین پارسیها حیله‌ای بکار برده ۲۰۰ کشتی را مامور کردند تا اوبه را دور زده از پشت سر یونانیها به اوریپ داخل شوند و بحریه یونان را محاصره کنند اما در همین حین یکی از یونانیها که داخل سپاه پارس بود بنام سیل لیاس از فرصت استفاده کرده به سمت یونانیها گریخت و خبر دور زدن ۲۰۰ کشتی پارسی را به یونانیها داد سرداران یونانی مجلس مشورتی ترتیب داده و تصمیم گرفتند که فرصت به پارسیها نداده حمله را شروع کنند.

یونانیها نیمه شب به طرف پارسیها هجوم بردند ایرانیها که می دیدند یونانیها با عده کمی به طرف آنها می‌آیند یقین حاصل کرده که آنها دیوانه شده‌اند که خود را به طرف فنای حتمی سوق می‌دهند پس صفوف خود را آراستند و آماده نبرد شدند با شیپور اول دو طرف صف آرائی کرده و شیپور دوم نبرد سختی آغاز شد پاروزنان با قدرت هرچه تمامتر پارو می‌زدند و کشتیها سینه دریا را می‌شکافتند سرداران نیز با فریادهای بلند پاروزنان را تشویق به پاروزدن بیشتر می‌کردند سربازان دو طرف نیز بر عرشه کشتیها ایستاده به نزدیک شدن دشمن می‌نگریستند در دل آنها اضطراب و دلهره فراوانی بروز می‌کرد و دندانها را بر یکدیگر سائیده قبضه شمشیر خود را می‌فشردند سرانجام کشتیها به همدیگر رسیده به سختی به هم برخورد کردند و جنگ مغلوبه شد نبرد سختی بر روی عرشه کشتیها آغاز شد و دو طرف به یک اندازه شجاعت به خرج دادند و عده تلفات هر دو برابر بود. اما چون شب هنگام بود نتیجه قطعی حاصل نشد هر دو طرف دست از نبرد برداشته به جایگاههای خود برگشتند

در روز دوم نبرد ۲۰۰ کشتی ایرانی که مامور بودند جزیره اوبه را دور بزنند دچار طوفان شده و تعدایی از آنها به ساحل برخورد کرده غرق شدند چون خبر به یونانیها رسید بر قوت قلب آنها افزوده شد. مجدداً حمله را شروع کردند و به قلب بحریه پارس حمله ور شدند باز نبرد سختی درگرفت ولی مثل بار اول نتیجه قطعی حاصل نشد در روز سوم پارسیها خشمگین از بطول انجامیدن نبرد قوای خود را جمع آوری و صفوف خود را بصورت نیم دایره آراسته و حمله را شروع کردند با شروع درگیری تعداد زیادی از کشتیهای یونانیان غرق شد و خسارت زیادی به بحریه آنها وارد آمد در این حین یونانیها مردد در عقب نشینی بودند که خبر شکست اسپارتیها در تنگهٔ ترموپیل و کشته شدن لئونیداس به آنها رسید پس تصمیم گرفتند که عقب نشینیی کرده به داخل یونان بگریزند بدین ترتیب با فرار یونانیها نبرد آرت میزیوم به نفع ایرانیها خاتمه یافت و کل بحریه ایران آرت میزیوم را فتح کرد.

منابع تاریخ ایران باستان

 


 

نویسنده: عبدالله گرگیج ׀ تاریخ: شنبه 9 آبان 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مقدمه:در حدود سه هزار سال پیش سه قوم آریایی پارت،ماد و پارس به سرزمینی کوهستانی که دارای چراگاه های فراوان و دشت های سرسبز و سرزمین های حاصلخیزی بود وارد شده و نام آن را سرزمین ایران به معنای سرزمین آریایی ها گذاشتند.از این زمان به بعد تاریخ بلوچستان و مردم بلوچ در ایران آغاز می شود اما نامی از بلوچ و بلوچستان تا سال ها بعد برده نمی شود.زیرا این قوم به نام ریشه ی خود یعنی قوم پارت مشهور بوده و در تاریخ با نام پارت از آن ها یاد می شود.البته قبل از این نه تنها در بلوچستان بلکه در کل ایران بومیانی وجود داشته اند که با تمدن بیگانه بوده و در برابر اتحاد و پیشرفته بودن تمدن آریاییان کاری از پیش نبرده و آنچنان در تاریخ این سرزمین محو گشته اند که شبیه به انقراض مردم سرخ پوست در برابر تهاجم اروپاییان می نماید.و اما مردم بلوچ در دو مرحله جداگانه به منظقه ای که اکنون بلوچستان نامیده می شود کوچ کرده اند.مرحله اول مقارن با ورود آریایی ها به ایران می باشد که یک دسته از قوم بلوچ در همان ابتدا به مناطق جلگه ای و حاصلخیز جنوب این سرزمین کوچ کردند و از آن زمان به بعد ما این منطقه را به عنوان بلوچستان می دانیم زیرا از این تاریخ به بعد قوم بلوچ در این ناحیه ساکن شده اند.هرآنچه که قبل از این دوره در مورد آثار و سنگ نبشته های مربوط به بلوچستان می بینیم و می شنویم مربوط به بومیانی است که پیش از آریایی ها در این سرزمین می زیسته اند و در داستان ها و افسانه های ما ایرانیان از آن ها به عنوان "دیو" یا "جنگلی" یاد می شود.مردم بلوچی که در این زمان یعنی همزمان با دوران ورود آریایی ها به ایران به منطقه ی جنوبی کوچ کرده اند مردم "مکران" می باشند که زبان پهلوی را نیز به لهجه ی اولیه سخن گفته و واژه ها و اصطلاحات گویش سرحدی قدیمی تر است.دسته ی دوم ازبلوچ بلوچ های سرحدی هستند که در منطقه ی شمالی ایران ساکن شده و"برزکوه" –کوه البرز-نشان سکونت پانصد و چند ساله ی این مردم در آن ناحیه می باشند.

مردم سرحد در یک تاریخ مشخص یعنی دوران حکومت انوشیروان ساسانی در پی یک قتل عام که بر مردم بلوچ توسط این پادشاه تحمیل شد به این منطقه تبعید شدند و بنابراین دوران تحول اولیه ی زبان پهلوی را پشت سر گذاشته و به زبان پهلوی میانه یا همان بلوچی سرحدی سخن می گویند.از این رو واژه ها و اصطلاحات آنان جدیدتر از واژه ها و اصطلاحات گویش مکرانی است.البته این تفاوت باعث جدا شدن این دو گویش از یکدیگر نشده و غیر از مردم بلوچ کس دیگری به طور محسوس آن را احساس نخواهد کرد و به عنوان یک زبان واحد با تفاوت لهجه ها نمود پیدا می کند.اتفاقات مهم تاریخی قوم بلوچ و بلوچستان را به اختصار میتوان اینگونه برشمرد.

 

1-لشکر کشی کیخسرو به چین و درگیری وی در راه بازگشت با مردم بلوچ که به تفصیل در شاهنامه ی فردوسی روایت می شود: هنگامی که کیخسرو به همراه لشکر خود عزم فتح چین را نمود به پادشاه مکران پیغام داد که خراج خود را بپردازد و راه را برای عبور او و سربازانش امن نماید.که البته با پاسخ تند بلوچ روبرو شده و اجازه گذر از مکران برای ورود به آبهای دریا که تنها مانع بین لشکر کیخسرو و چین بود را نیافت و پس از ورود به چین وپذیرایی سه ماهه ی خاقان چین از وی همراه با هدایا و کنیزکان چینی و نیروی کمکی سربازان چینی برای تلافی به مکران آمده و با دادن تلفات فراوان10هزار نفره مردم بلوچ را قتل عام کرد.رقمی که در تاریخ بیان شده شاید برابر با تعداد کل مردان جنگی بلوچستان در مکران آن زمان باشد.بنابراین این حادثه را می توان اولین رخداد بزرگ ظلم ستیزی و آزادی خواهی مردم بلوچ دانست.

 

2-حمله ی اسکندر به ایران: در کتب تاریخی آمده است که اسکندر پس از حمله به ایران برای فتح هندوستان عازم شد و در منطقه ی مکران با مهاجمانی با نیزه های بلند مواجه شده و تلفات سنگینی در برابر این مهاجمان و گرمای سوزنده مکران داد به حدی که هنگامی که فرمانده ی نیروی دریایی خود را که از دریا آمده بود با لباس های ژنده و پاره دید،گمان کرد که لشکر او به کلی از بین رفته است و پس از اطمینان از سلامت باقی مانده لشکر به سرعت منطقه ی بلوچستان را ترک نمود.

 

3-نبرد سرداران بلوچ با کراسوس سردار رومی: پس از سقوط هخامنشیان یا مادها،سلوکیان ایران را اشغال کردند.سرداران پارتی که اعقاب مردم بلوچستان سرحد کنونی می باشند متحد گشته و به فرماندهی "ارشک" به جنگ رومی ها رفته و آنها را تار ومار کردند و از این تاریخ به بعد حکومت ارشکانیان در ایران به مدت پانصدو بیست و پنج سال آغاز می شود.

۴-قتل عام مردم بلوچ شمالی توسط پارسها یا همان ساسانیان:در تاریخ علت سقوط  اشکانیان را دو چیز می دانند.اول بی کفایتی پادشاهان موخر از جمله آخرین پادشاهان ارشکانی یعنی اردوان پنجم.و دوم مسیحی شدن پارتها از جمله آخرین پادشاهشان.پس از قیام پارسها که یک قیام کاملا مذهبی بود و با شعار نجات دین زردتشت قوت گرفته و به انجام رسید مردم بلوچ یا همان قوم پارت و عده ای از کردها توسط موبدان زردتشتی تکفیر شدند و دستور قتل عام مسیحیان ایران صادر شد.بنابراین بلوچ ها به بلندی های برزکوه یا رشته کوه البرز پناه بردند و کردهای مسیحی به بلند های زاگرس.و تخریب تاریخی بزرگی در پی فرمان موبدان برای از بین بردن آثار کافران یا همان ارشکانیان رقم خورد.به همین دلیل هرگاه تاریخ ایران را بررسی میکنیم با یک خلا بزرگ تاریخی در دل تاریخ ایران و درست در زمان طولانی ترین دوره های تاریخی حکومت های آریایی یعنی دوران پانصدو بیست و پنج ساله ی ارشکانیان مواجه می گردیم.زیرا تمامی آثار و بناهای این دوره توسط  پارس ها و به دلیل تعصبات مذهبی تخریب شده است. از این رو حتی امروز نیز برای شروع تاریخ قوم بلوچ که همان قوم پارت می باشد با مشکل کمبود اسناد و مدارک تاریخی مواجه می شویم. به طوری که تنها مجسمه ای از سرداران پارت به جای مانده است نیز در این تخریب تاریخی یک دست خود را از دست داده است.به لحاظ تاریخی و هویتی این حادثه بزرگترین و بدترین حادثه تاریخ قوم بلوچ است. زیرا در این دوره هویت این قوم در میان تعصبات قومی و مذهبی از صفحه ی تاریخ ایران پاک شده ودر ادامه این کشتارها انوشیروان ساسانی پس از انتقامجویی مردم بلوچ اعم از سرحدی و مکرانی در حمله به پایتخت وی با لشکرکشی ای گسترده به رشته کوه البرز که پناهگاه مردم بلوچ بود پس از سه بار شکست به روایت شاهنامه با خدعه و فریب و حمله شبانه قتل عام بزرگی را بر این مردم ظلم ستیز تحمیل نمود.که این آغاز کوچ بلوچ های شمالی به منطقه ی سرحد است.و از این تاریخ به بعد پراکندگی قوم بلوچ در کل ایران جای خود را به تمرکز آن ها در این قسمت یعنی قسمت جنوب شرقی ایران-که بعدها و در دوران نادرشاه افشاربلوچستان نامیده شد-داد.

 

5-ورود اسلام به ایران:در این دوران مردم بلوچ نقش بسیار مهمی را در صحنه ی نظامی و دینی ایران ایفا کردند.چنانکه یکی از مهم ترین شهرهای ایران یعنی شوش توسط سپاهیان "حضرت سیاه سوار"که از تابعین می باشد برای مسلمین فتح شد."سیاه سوار" که از دلیرترین سرداران جنگی ایران بود در زندان پادشاه ساسانی اسیر بود که پادشاه او را فراخواند و به جنگ مهاجمین عرب یعنی اصحاب گرانقدر حضرت رسول الله(ص)فرستاد.سیاه سوار همراه با لشکری که اکثر آن را مردم بلوچ تشکیل می دانند در مقابل سپاه اسلام به فرماندهی حضرت "ابوموسی اشعری" صف آرایی کرد.اما به دلیل ظلم وستم های فراوان ساسانیان به مردم بلوچ و فطرت خداجو و یکتا پرست مردم بلوچ ایشان پس از شنیدن پیام عدالت خواهی و یکتاپرستی مسلمانان به دین اسلام مشرف شده و شمشیر خود را به روی ظالمان حکومت وقت ایران یعنی ساسانیان برگرداندند و چند نقطه ی مهم  از جمله شهر شوش را به نفع مسلمین فتح کردند.اما پس از شهادت "حضرت امام حسین" به دست عمال یزید آن دسته از بلوچ هایی که در شام ساکن بودند به نشانه ی اعتراض و با حالت قهر شام را ترک کرده و به بلوچستان بازگشتند.

 

6-حمله مغول: یکی از بدترین حوادثی که در طول تاریخ برای کل مسلمانان و ار جمله مردم بلوچ پیش آمده ماجرای تاخت و تاز مغولان به خاک اسلام و از جمله ایران و بلوچستان بود.البته لشکر چنگیز در بلوچستان با مشکل جدی روبرو شد و به علت نا آشنایی با جنگ چریکی که توسط بلوچ ها انجام می شد به طور شگفت انگیزی شکست خورده و تارو مار شدند.نزدیک بود که چنگیز راه لشکر خود را از بلوچستان کج کند، یکی از پیرمردهای بلوچ نزد آنان رفته و پیشنهاد کرد که کاروانی از غذاهای مسموم را بر راه مبارزان بلوچ قرار دهد تا با حمله به آن و استفاده ازغذاها مسموم شوند و این نقشه با موفقیت انجام شد و مبارزان خسته بلوچ که آذوقه شان تمام شده بود کاروان را بدست آورده و پس از استفاده از غذاهای مسموم مورد حمله مغول ها قرار گرفته و برخی از پیش مسموم شده و برخی دیگر کشته شدند.

 

7-تشکیل حکومت مستقل بلوچستان به مدت 50سال پس از وفات نادر شاه افشار:مهم ترین اتفاق در صحنه ی سیاسی بلوچستان پس از فوت نادر شاه افشار و با روی کارآمدن حکومت های محلی بود.دراین دوران در جای جای ایران حکومت های محلی بوجود آمدند که از جمله سردادان نادر که ادعای استقلال کردند کریم خان زند در شیراز،احمد خان ابدالی در افغانستان و نصیر خان نوری در بلوچستان بودند.در ابتدا احمد خان ابدالی مدعی بلوچستان افغانستان برای کشور افغانستان شد اما در پی درگیرد وی با نصیرخان و جنگی بی نتیجه قندهار مرز بین بلوچستان و افغانستان شد.پس از آن مقارن با دوران حکومت زند برسایر نقاط ایران،یک حکومت مستقل و قدرتمند به سرکردگی نصیرخان نوری در بلوچستان به وجود آمد.در این دوران راه ها امن شد و کشاورزی و تجارت توسعه یافت و آنچنان شکوفایی اقتصادی در منطقه به وجود آمد که از آن به عنوان دوران طلایی بلوچستان یاد می کنند.این بود مهم ترین حوادث تاریخی قوم بلوچ که در تاریخ ردی از آن برجای مانده است.

ت

نویسنده: عبدالله گرگیج ׀ تاریخ: چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 
 
اردشیر زاهدی: عراق برای حمله به ایران از آمریکا اجازه گرفت


تاریخ ایرانی: سایت فارسی بی‌بی‌سی یادداشتی از اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه ایران در کابینه امیرعباس هویدا منتشر کرده که بخش‌هایی از آن در پی می‌آید:

 

* در تاریخ طول چند دهه اخیر به دفعات بوده که ایران و ایرانی‌ها صلح‌خواهی خود را به کشورها نشان داده و برای حفظ آن کوشیده‌اند. ما به کمک ملت‌های برادرمان رفته‌ایم. زمانی که بین هند و پاکستان درگیری وجود داشت، ایران به شدت کوشید تا اختلاف را حل کند. بار‌ها و بار‌ها ایران سعی کرد تا اختلافات بین پاکستان و افغانستان پایان بگیرد یا در جریان درگیری‌ها بین پاکستان و مالزی، ایران کوشید تا بین نخست‌وزیران این کشور ذوالفقار علی بوتو و تونکو عبدالرحمان وساطت کند. ما به مردم بحرین که زمانی خاک ایران بود، اجازه استقلال دادیم.

 

* زمانی که کشورهای عربی فروش نفت را تحریم کردند، تنها با یک تماس تلفنی از سوی رئیس‌جمهوری آمریکا، ایران به کمک این کشور رفت و نفت مورد نیاز ۷ پایگاهش را تامین کرد، بدون آنکه در عوض تقاضای هیچ گونه پاداشی کند. زمانی که یمن جنوبی با اتحاد جماهیر شوروی همکاری می‌کرد و خطر کمونیسم برای عربستان سعودی تهدید بود و هر لحظه احتمال داشت یمن جنوبی به این کشور حمله کند، برای دو روز و دو شب ایران با هواپیمای سی ۱۳۰، تجهیزات نظامی مختلف به عربستان فرستاد تا جلوی سقوط این کشور را بگیرد.

 

* ایران هرگز در پی تلافی کردن نبوده است. آیا این فرانسه نبود که ادعا داشت دوست ایران است و میزبان [آیت‌الله] خمینی شد و در خاک فرانسه به او پناه داد؟ در زمان ناپلئون فرانسه که با ایران روابط حسنه‌ای داشت، بعد از دیدار با تزار روسیه در سال ۱۸۰۷ در تیلسیت به ایران پشت کرد. داستانی که به جنگ ده ساله بین ایران و روسیه انجامید و ایران در ‌‌نهایت گرجستان و قفقاز را از دست داد.

 

* فراموش نکنید که تا زمان نادرشاه مرزهای ایران تا تاجیکستان می‌رسید و اندک اندک به دلیل ضعف داخلی بخش عظیمی از قلمرو خود را از دست داد، اما بدبختی ایران هنوز تمام نشده بود. بعد از حمله ایران به هرات برای برقراری نظم و قانون، مداخله نیروی دریایی بریتانیا در مرزهای جنوبی ما اتفاق افتاد و دخالت فرانسه که سبب شد ناصرالدین شاه طی پیمان‌نامه مارس ۱۸۵۷ که در پاریس امضا شد از مطالبه بخش‌هایی از افغانستان بگذرد. اتفاقات مشابه بسیاری در طول تاریخ تکرار شده است.

 

* در زمان روسیه تزاری، فرانسه که ادعا می‌کرد دوست ایران است، سفیر ایران را نپذیرفت تا زمانی که فتحعلی شاه شکست خورد. تحمیل معاهده ترکمانچای از سوی روسیه به ایران از نتایج چنین خیانت‌هایی به ایران بود. در سال ۱۸۸۱، طی معاهده دیگری ایران بخش‌های دیگری از قلمروش در آسیای میانه را از دست داد و در‌‌ همان سال بریتانیا توانست کنترل بخش‌های مهمی از خاک بلوچستان را به دست بگیرد. علت آن هم امضای پیمان‌نامه‌ای در سال ۱۹۰۷ بود که با دخالت فرانسه و وزیر خارجه وقتش، تئوفیل دل‌کسه، به ایران تحمیل شد. این‌ها را تکرار می‌کنم تا نسل جوان ما بداند چه دخالت‌های خارجی‌ای در امور ایران انجام شده و این دخالت‌ها چه تبعاتی برای ما داشته است. این‌ها به زمان داریوش، انوشیروان، شاه‌عباس و نادر بر نمی‌گردد؛ این اتفاقات در قرن نوزدهم افتاده و کمتر از ۱۵۰ سال از آن می‌گذرد.

 

* ایرانی‌ها باید حس وطن‌پرستی‌شان را حفظ کنند. هر رژیمی که روی کار باشد، ایران میهن ماست. ایرانی‌ها باید بدون هیچ گونه دخالت خارجی سرنوشتشان را خودشان تعیین کنند و به مشکلات فعلی‌شان خاتمه دهند.

 

* یک دشمنی قدیمی بین ایران و عربستان سعودی وجود دارد، که یا به دلیل روابط بسیار خوب بین آمریکا و عربستان سعودی تشدید می‌شود، یا به دلیل اختلاف مذهبی بین ایران شیعی و عربستان سنی بالا می‌گیرد. من برای نشان دادن ریشه بخشی از اختلافات پیشنهاد به مطالعه کتاب «شاهان نفت» نوشته اندرو اسکات کوپر می‌کنم، چرا که پاسخ بسیاری از سوالات مربوط به مسائل موجود میان ایران عربستان در این کتاب پیدا می‌شود؛ از زمانی که ایران متهم به طراحی برای سوءقصد به جان سفیر عربستان در واشنگتن شده، این دشمنی‌ها شدید‌تر نیز شده است.

 

* جنگ‌ها هیچ پیروزی ندارند. هم پیروز جنگ و هم بازنده جنگ، هر دو بازنده هستند. خوشبختانه همان‌طور که پیش از این اشاره کردم ایران در سال‌های اخیر فکر حمله به هیچ کشوری نبوده است. جنگ هشت ساله بین ایران و عراق پس از آن بود که عراق از سوی آمریکا برای حمله به ایران اجازه کسب کرد.

 

* فراموش نکنید، ایران لیبی نیست. ایران کشوری است که هزاران سال تاریخ دارد. هر بار که به این کشور دست‌درازی شده، مردم صلح‌دوست و شجاعش از مرزهای آن دفاع کرده‌اند و هویت خود را فراموش نکرده‌اند. بر اساس آنچه در کتاب سپهبد عبدالله آذربرزین، از فرماندهان نیروی هوایی ایران آمده است، بسیاری از خلبانان ایرانی در آن جنگ جنگیدند تا از کشورشان مقابل اشغالگران دفاع کنند. وقتی عراق به کشور ما حمله کرد، همگی ما اختلاف نظرهای سیاسی‌مان را کنار گذاشتیم، متحد شدیم و برای هشت سال از کشور دفاع کردیم.

 

* ایران صاحب تاریخی ۳ هزار ساله است و تاریخ گواه این نکته است که در این سالیان بار‌ها و بار‌ها مورد هجوم قرار گرفته و حتی بخش‌هایی از خاکش را نیز از دست داده است. شکل این تهدید‌ها هرچند در هر دوره‌ای متحول شده اما ماهیت این تهدید‌ها در طول تاریخ هرگز تغییر نکرده است.

يکشنبه 18 تير 1391  20:43
نویسنده: عبدالله گرگیج ׀ تاریخ: چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

طغیـان دادشـاه در بـلوچسـتان

سمیه خانی پور

یکی از مهم‌ترین مسائلی که در بلوچستان در عصر پهلوی رخ داد طغیان دادشاه است. با به قدرت رسیدن رضا شاه و ایجاد اصل سیاست تمرکزگرایی، دولت مرکزی با ملوک‌الطوایفی به مبارزه برخاست و توانست در سال ١٣٠٧  ﻫ. ش. بر بلوچستان حاکمیت بیابد. اما ناتوانی دولت در سروسامان دادن به امور ایلات و ولایات موجب نابسامانی اوضاع بلوچستان گردید. سرداران و خوانین قدرت مطلقه محسوب می شدند و دائما برای حفظ منافع خود با هم درگیر بودند. نتیجۀ آن تشکیل دو اتحادیه مخالف از سرداران و خوانین در برابر هم بود.

این وضعیت منجر به واکنش دادشاه علیه وضع موجود شد. دادشاه فرزند یکی از سران عشایر سفید کوه بود، که درسال ۱٣٢٥ ﻫ. ش. بر اثر اختلاف خوانین با یکدیگر و وابستگی طایفۀ دادشاه به یکی از خوانین و در نهایت دستاویز قرار دادن بهانۀ ناموسی، اقدام به شورش نمود. دولت مرکزی قضیه دادشاه را به طور جدی دنبال نمی کرد، تا اینکه در اوایل سال ۱٣٣٦ ﻫ. ش. مأمورین آمریکایی و ایرانی "اصل چهار" توسط گروه داد شاه کشته شدند. این قضیه منجر به واکنش شدید دولت مرکزی شد. دولت با اتحاد خوانین و خیانت آنان به دادشاه توانست او را از پای درآورد. پس از ماجرای دادشاه خوانین به دولت نزدیکتر  شدند و تا حدودی اختلافات خود را کنار گذاشتند، اما از اهمیت و اعتبار آنان کاسته شد. از دید ناسیونالیستهای بلوچ این ماجرا نقطه عطفی در تشکیل گروههای سیاسی و فعالیتهای ملی بلوچ بود. همچنین می توان گفت طغیان دادشاه تأثیر زیادی بر ادبیات و تاریخ شفاهی بلوچها گذاشته است.

اوضاع سیاسی بلوچستان از سقوط دوستمحمد خان تا شهریور 1320

پیش از تسلط دولت مرکزی ایران بر بلوچستان در سال 1307، در این منطقه شکلی از خود مختاری و حکومت ملوک الطوایفی حکمفرما بود، به طوری که در اواخر قاجاریه و در بین سالهای 1307ـ1304دوستمحمد خان بارَکْزِهِی حوزه نفوذ و اقتدار خود را گسترش داد و تمام بلوچستان را مطیع خود ساخت (شه بخش،37:1373). اما با به قدرت رسیدن رضا شاه و ایجاد اصل سیاست تمرکزگرایی با ملوک الطوایفی به مبارزه برخاست. و بدین سان بود که به سال 1307تیمسار سپهبد امان الله جهانبانی  مأمور فتح بلوچستان و تأدیب سرداران متمرد بلوچ گردید. او برای فتح بلوچستان یک هنگ از مشهد، بیرجند و کرمان در اختیار داشت (ناصح،130:1345). در این موقع دوستمحمد خان قویترین و مشهورترین سرداران بلوچ بود و در سراوان ادعای خودسری و استقلال داشت. او از انگلیسیها تفنگ و پول دریافت می کرد و در قلعه دزدک پناه گرفته بود و با قشون جهانبانی نبرد می کرد (همت،39:1370). جهانبانی بیان می کند که : "در سال 1306 امر ملوکانه به افتخار لشکر شرق که مرکزش در مشهد بود صادر شد تا با عملیات نظامی به هرج و مرج و بساط ملوک‌الطوایفی بلوچستان خاتمه دهد و سلطه و اقتدار حکومت مرکزی را در آن سامان برقرار کند. پس از پایان عملیات قشون در بلوچستان پادگانها در نقاط مختلف و حساس برقرار شدند و از آن به بعد آرامش و امنیت حکمفرما شد" (جهانبانی،96:1338). البته او با همکاری سرداران بلوچ سرحدی از جمله عیدو خان ریگی توانست قدرت دوستمحمد خان را در هم بشکند (شه بخش:31). همان سال دوستمحمد خان در اطراف سرباز، اسیر و به تهران برده شد. او مدتی در تهران تحت نظر بود، روزی به بهانه شکار به کوههای اطراف تهران رفت و به اتفاق شخص همراه خود، مأمور همراه خود را به قتل رسانید و هر دو متواری شدند. آن دو در حوالی نیشابور دستگیر شدند و مجدداً به تهران منتقل شدند و پس از محاکمه به دستور رضا شاه تیرباران شدند (نیکبختی، 1374: 70-69). با انهدام قدرت دوستمحمد خان سرتاسر بلوچستان به تصرف دولت مرکزی درآمد و اکثر سرداران بنام آن روز اظهار اطاعت کردند. به طور کلی اوضاع بلوچستان تا قبل از شهریور 1320آرام و اکثر خوانین و سرداران محلی از قدرت  فوق العاده دولت چشمشان ترسیده بود. هرچند که عده ای از آنان بر علیه قوای دولتی و مخالفان محلی خود دست به اقداماتی می زدند اما خطر جدی برای منافع دولت محسوب نمی شدند. با توجه به تاثیر زیادی که این خوانین بر مسائل بعدی سیاسی و اجتماعی بلوچستان داشته اند لازم است که اشاره ای به اقدامات و قدرت یابی آنان داشته باشیم (شه بخش: 41-39).

علی خان نقدی (شیرانی)

اجداد وی از میرهای سلیمانی بنت بودند، میرها افرادی متمکن و مطرح در میان سرداران روزگار خود بودند. همزمان با حکومت سردار حسین خان شیرانی در نیکشهر میر حاجی سلیمانی در بنت قدرت فراوانی به دست آورد. حسین خان برای استفاده از قدرت میرحاجی به نفع حکومت خود به یک ازدواج سیاسی تن داد و خواهرش را به عقد میر حاجی درآورد که حاصلش چند پسر بود که اسلام خان و نقدی خان برجسته ترین آنها بودند. پس از شورش سردار حسین خان بزرگ علیه حکومت مرکزی مهیم خان میرلاشاری به جای او منصوب شد. همزمان با سعید خان شیرانی پسر سردار حسین خان بزرگ، قدرت لاشاریها در نیکشهر در هم شکست اما هنوز بنت در دست لاشاریها بود. در این بین اسلام خان پسر میر حاجی به همراه برادرانش عتیه لاشاریها قیام کرد که دو تن از برادران مهیم خان کشته شدند و بنت به دست اسلام خان افتاد. پسران میر حاجی قدرتمند شدند و توانستند حکومت محلی بنت را تأسیس کنند. اسلام خان در اوج قدرت گرفتار یک انتقامجویی خانوادگی شد و در 1299به قتل رسید. پس از او ایوب خان پسرش قدرت را به دست گرفت. نقدی خان عمویش به همراه پسرش علی خان که به اعتبار جد مادریشان شیرانی خوانده می شدند، در قسمتی از حوزه حکومتی میرهای بنت حکومت می کرد. علی خان نقدی با یک ازدواج سیاسی (ازدواج با دختر دایی خود یعنی دختر سردار محمد خان شیرانی حاکم فنّوج) پشتیبان و حامی نیرومندی برای خود ایجاد کرد.محمد خان شیرانی در اواخر سلطنت رضا شاه حکومت منطقه "دهان" را از دولت برای عتی خان گرفت که این امر منجر به مخالفت ایوب خان شد. با وجود اینکه ایوب خان حامیان دلیری مانند عشایر سفیدکوه یعنی نوری، کمال و دیگران داشت و با خوانین میرلاشاری ارتباط و وابستگی بسیار نزدیکی برقرار کرده بود، در نهایت توسط علی خان در یک فرصت مناسب که همزمان با هرج و مرج در حکومت مرکزی پس از شهریور1320بود، دشمن خانگی خود را به قتل رسانید.عشایر سفیدکوه به مقابله با او برخاستند ولی در قدرت او خللی ایجاد نشد و تمام نواحی بنت تحت تسلط حکومت علی خان درآمد (همان:44ـ40 ).

عیسی خان مبارکی

خوانین مبارکی در اواخر قاجاریه در اسپکه و چانف قدرت حاکم بودند. آنان ابتدا وجهه ای روحانی و مقبول در میان مردم داشتند و به میرمبارک  که فردی روحانی و صاحب کرامت بود منسوب هستند. اما از زمان "میر خیر محمد" که همزمان با حکمرانی فیروز میرزا فرمانفرما بر کرمان و بلوچستان بود، از مالیات معاف و سپس حکم حکومت اسپکه و چانف را به دست آوردند. او چهار پسر داشت: پسر ارشدش رستم خان در چانف و آهوران، موسی خان در اسپکه و سرفراز خان در سرپیچ بودند. پسر رستم خان برکت خان است که در زمان یکی از امیرهای شگیم به نام نواب که با برادر خود سیدی درگیر شده بود به او پناهنده می شود. این امر منجر به کینه سیدی و در نتیجه اجیر کردن یک نفر به نام قلی بود که از فشار مالیاتی خوانین ناراضی بود. سرانجام برکت خان توسط قلی کشته می شود. پس از ان ماجرا رستم خان به نواحی شگیم رفته و آنجا را غارت و آتش زده، در این حمله عیسی خان فرزند موسی خان سردار بعدی طایفه مبارکی حضور فعال داشت. سیدی متواری شده زن و بستگانش به اسارت در می آیند که با وساطت زن یکی از خوانین آزاد می شوند. رستم خان هم به گوادر در پاکستان می رود و در آنجا می ماند. عیسی خان که جوانی بیش نبود همراه عده ای از اقوام و بلوچهای آهوران علیه دولت مرکزی طغیان می کند و دست به حملات مختلفی می زند.در نهایت امر با دختر بی بی روز خاتون که خواهرزاده عظیم خان شیرانی حاکم هیچان بود ازدواج می کند.چون عظیم خان فرزندی نداشت لذا عیسی خان با کمک بی بی روز خاتون قلعه هیچان را به تصرف درآورده آن را به مناطق تحت تسلط خود منضم می کند. سردار حسین خان دوم شیرانی که تا این هنگام ساکت بود واکنش نشان می دهد و با همراهی دیگر سرداران بلوج عبدی خان سردار زهی ایوب خان سلیمانی، علی خان شیرانی و ... به محاصره عیسی خان می پردازند که در نهایت با پا در میانی سردار محمد خان شیرانی حاکم فنوج و اسلام خان مبارکی مقرر گردید که نصف درآمد هیچان از آن عیسی خان و نصف دیگر متعلق به سردار حسین خان دوم شیرانی باشد. عیسی خان با وجود این عهد مانع ورود احمد خان شیرانی نماینده سردار حسین خان به هیچان می شود. سرانجام حسین خان به هیچان حمله نموده که با وساطت سرگرد شهمراد خان امیرمرادی به نیکشهر عقب نشینی می کند. و عیسی خان نیز به طرف کوههای آهوران می رود. عیسی خان تا شهریور1320یاغی بود،که با وساطت سردار عیدو خان ریگی و میرهوتی خان میرلاشاری فرمانده هنگ و سرهنگ تاجبخش فرمانده تیپ خاش ملاقات کرده تامین گرفت. سپس بخشدار سرباز گردید. به این ترتیب طایفه مبارکی سردار جدیدی به نام عیسی خان یافت (همان:47-44 ) .

دادشاه پیش از ماجرا

دادشاه فرزند یکی از سران عشایر سفیدکوه به نام کمال بود که وابسته به حکومت محلی بنت بودند. کمال و طایفه اش در خدمت اسلام خان و بعد پسرش ایوب خان قرار داشتند. از راه کشاورزی و دامداری معیشت می کردند. دادشاه در 1297 به دنیا آمد. بر اساس روایات محلی در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شده است، که طبق اعتقادات محلی هر کس در چنین شبی متولد شود یا بخت و اقبال یارش خواهد بود یا اینکه گرفتار سرنوشت بد شده و از این بداقبالی خود و اطرافیانش به فلاکت و حقارت خواهند افتاد. او دو برادر به نام احمدشاه و محمدشاه و خواهری به نام ماه خاتون داشت. مادرشان بی بی خاتون از ذاتهای بالای جامعه بوده است. ایام کودکی و نوجوانی خود را در سفیدکوه سپری کرد. در تیراندازی و کوهنوردی بسیار ماهر بود، فردی بسیار ورزیده و قوی بود. به خانواده‌اش در کشاورزی و دامداری کمک می کرد، گاهی هم برای خرید و فروش به مسقط می رفتند. همراه با اقوامش در خدمت حکومت محلی بنت بودند. ارتباط نزدیک با ایوب خان شیرانی داشت. او قبل از طغیان همراه با طایفه اش در کمال آرامش زندگی می کرد. با توجه به حاکمیت سیستم عشیره ای در جامعه دادشاه او نمی توانست نسبت به مسائلی که برای طایفه اش پیش می آمد، بی تفاوت باشد. بنابرین شرایطی پیش آمد که باعث طغیان دادشاه شد که به آنها اشاره می کنیم (همان:53ـ51 ).

زمینه‌ها و انگیزه‌های طغیان دادشاه

با روی کار آمدن پهلوی دوم سیاست دولت در ارتباط با خوانین تغییر یافت، به طوری که در برخی از مناطق ناچار شد بر خلاف سیاست رضاشاه عمل کند و استقرار نظم و امنیت را بر عهده خانها بگذارد. نتیجه این کار افزایش قدرت و نفوذ خانها بود. و بار دیگر سرنوشت مردم بلوچستان به دست خانها رقم زده شد و باز هم زور بر آنها و سرنوشتشان حاکم گردید تا سازندگی و آبادانی. سیستم اقتصادی حاکم بر جامعه معیشتی بود، نظام اجتماعی مخلوطی از زندگی عشایری و روستایی بود، سردارن و خوانین قدرت مطلقه محسوب می شدند. دائما برای حفظ خود و توسعه حوزه نفوذ با یکدیگر درگیر بودند. از این پس در صحنه سیاسی بلوچستان خوانین و سرداران به دو اتحادیه وابسته اند. این دو اتحادیه و خوانین وابسته به این دو اتحادیه در مسائل سیاسی و اجتماعی بلوچستان تاثیر زیادی داشته‌اند. تا سال 1330 این دو اتحادیه عبارتند از لاشاریها و مبارکیها و نیز ریگیها که برجسته ترین نمایندگان و سران این دسته عبارتند از میر هوتی خان لاشاری و پسرش مهیم خان، عیسی خان و اسلام خان مبارکی، سردار عیدو خان ریگی و پسرانش (سرگرد خداداد، مراد خان، و هوشنگ خان ریگی). دومین اتحادیه متشکل از سران طوایف بارکزهی، سعیدی، شیرانی و ریگیها. بعد از 1330بود که مشهورترین نماینده این اتحادیه علی خان شیرانی بود.در چنان اوضاعی بود که ماجرای دادشاه آغاز شد. آن هم در واقع بر اثر اختلاف خوانین با هم و وابستگی طایفه دادشاه به یکی از خوانین یعنی ایوب خان شیرانی و در نهایت دستاویز قرار گرفتن بهانه ناموسی. (تهمت زدن به زن دادشاه که رابطه نامشروع با شخصی به نام لالک داشته که این توطئه توسط عبدالنبی و حاج شکری که از سران مخالف دادشاه و وابسته به علی خان بودند، طرح ریزی شد.) خوانین مخالف دادشاه شیرانیها و در رأس آنها علی خان نقدی (شیرانی) بودند. دادشاه با توجه به پایگاه عشایری اش و به خاطر حفظ خود مجبور به همکاری با مخالفان شیرانیها (خوانین میرلاشاری و مبارکی) شد. در این بین لاشاریها متحد شدند که او را در برابر علی خان کمک و یاری دهند و در صورت لزوم در کوههای نفوذ خود پناهش دهند و حتی در برخورد با دولت مرکزی او را تنها نگذارند و به نفع او فعالیت کنند. در مقابل دادشاه متعهد شد که منافع شیرانیها و خوانین وابسته شان را به خطر بیندازد و در صورت امکان علی خان را به قتل برساند. از طرفی عیسی خان مبارکی می خواست از عملیات دادشاه به نفع خود در جهت نزدیک شدن به مرکز استفاده کند. یعنی با شدت عملیات دادشاه به عنوان فرماندار منطقه چنان قدرتی داشته باشد که امنیت منطقه را تأمین کند، که فرضیه وی درست بود. متحدان قوی که دادشاه به آنان وابسته بود باعث شدند که با اطمینان بیشتری به انتقامجویی بپردازد. و از این پس، از کمکهای مالی و اطلاعاتی لاشاریها و مبارکیها  سود می برد. در واقع در این زمان (1325) است که دادشاه به عنوان ابزاری در جهت پیشبرد منافع آنان درآمد (همان: 64ـ53 ).

حوادث پنجساله اول ماجرا  (1330ـ1325)

از اقدامات دادشاه در این زمان می توان به انتقامجویی او از دشمنانش در سفیدکوه از جمله عبدالنبی اشاره کرد و رفتن او به مسقط به دو دلیل عمده از جمله کشتن لالک که به عمان گریخته بود، و همچنین تهیه و تدارک تجهیزات. سرانجام موفق به کشتن لالک شده و به بلوچستان برمی گردد. سپس با مرگ پدرش کمال در 1326امکان صلح بین او و علی خان نقدی از بین رفت و دست به تشکیل گروه زد که متشکل از اقوام و افراد راهزن بود. اقوام براساس تعصب قومی به او پیوسته بودند. در حالی که افراد راهزن که نه وفاداری شدیدی به دادشاه و ماجرایش داشتند، دلیل پیوندشان فقط سوء استفاده جهت اعمال خلاف خودشان بود. اما در مورد راهزنی دادشاه باید بیان کرد که هدف او صرفا انتقامجویی از دشمنانش بوده، که به آنها حمله می نمود، و اموال آنها را غارت می کرد. علاوه بر تجهیز گروه خود از طریق اموال غارت شده، گاهی هم آنها را به مستمندان می بخشید. منابع مالی او علاوه بر غارت اموال مخالفین از طریق کمکهای فراوان نظامی و مالی لاشاریها و همچنین در خارج ایران به خصوص در بلوچستان پاکستان توسط برخی از سرداران تأمین می شد. علاوه بر گروههای چریکی علی خان، نیروهای ژاندارمری هم دادشاه را تعقیب می کردند، که در اکثر مواقع به دلیل عدم هماهنگی و همکاری بین آنان ناموفق بودند. در نتیجه تعقیب دادشاه در این دوران به صورت جدی دنبال نمی شد. مسئله دیگر که در این دوران می توان به آن اشاره کرد تلاش دادشاه در جهت نزدیک شدن به دولت است، تا شاید او و افرادش از آوارگی رهایی یابند ولی اختلافات خوانین در بلوچستان با وجود تلاش سردار زمان خان که ارتباط نزدیکی با مأمورین دولتی داشت تلاش دادشاه را بی نتیجه گذاشت.

در این زمان اولین برخورد نظامی دادشاه و علی خان رخ می دهد که منجر به شکست علی خان می شود. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد ارتباط دادشاه با روحانیون است. او معتقد بود که روحانیون کمتر به خوانین وابسته هستند و از طرفی ارتباط با آنها منجر به محبوبیت و مقبولیت وی در بین مردم می شود.

نکته دیگر اوج رویارویی سیاسی ـ نظامی دو اتحادیه خوانین بلوچ در این دوران است. با توجه به تصویب لایحه خلع سلاح مناطق عشایری همچون بلوچستان که در زمان نخست وزیری دکتر مصدق این امر صورت گرفت، این فرصتی مناسب برای دادشاه و گروهش بود تا خستگی حاصل از درگیریهای پی در پی را از تن به در کنند. از طرفی با تصویب این لایحه بسیاری از مردم به ویژه اهالی فنوج که از ظلم و ستم شیرانیها و همچنین اخاذی و مالیات گزافی  که به آنها تحمیل شده بود، شکایاتی مطرح کردند. این زمانی بود که مبارزه انتخاباتی دوره هفدهم مجلس شورای ملی در جریان بود و در بلوچستان بین ارباب مهدی یزدی که لاشاریها و مبارکیها از او حمایت می کردند و مراد خان ریگی فرزند عیدو خان که در این زمان تغییر موضع داده و به مخالفان لاشاریها و مبارکیها یعنی شیرانیها، بارکزهیها، سعیدی و سردارزهیها پیوسته بودند، مبارزه انتخاباتی در میان بود.  

ارباب مهدی با همکاری حامیانش نقشه ای طرح کردند تا به اهدافشان برسند. با توجه به مصوب دولت که در سال 1339بلوچستان ده نشین اعلام شده بود و دیگر منطقه عشایری محسوب نمی شد، ارباب مهدی و سایرین به این نتیجه رسیدند که با جمع آوری سلاح سرداران بلوچ مخالف خود از اعتبار انان کاسته و با این اقدام موجبات پیروزی خود را در انتخابات فراهم می کنند. به دلیل اینکه آنان می دانستند سرداران بلوچ به راحتی اسلحه خود را که ابزار قدرتشان بود تحویل نمی دهند، لذا برخورد نظامی رخ خواهد داد و در نتیجه می توانند به بهانه برهم زدن امنیت و آرامش منطقه آنان را دستگیر کنند تا به راحتی در انتخابات پیروز شوند.

در این بین لاشاریها و مبارکیها به دلیل اختلافاتشان با علی خان و با توجه به اینکه از تعدیات او به ستوه آمده بودند، مراتب اخاذی و تعدیات او را به فرمانده هنگ زاهدان گزارش دادند و خواهان رسیدگی شدند. از طرفی بی بی فرخنده بیوه سردار حسین خان دوم شیرانی نیز از تعدیات و تجاوزات علی خان به حوزه نفوذ خود شاکی بود. این وضعیت منجر به درگیری نیروهای علی خان با نیروهای ژاندارمری شد.سرانجام آنان به سوی کوههای بنت گریختند. در این میان عیدو خان ریگی و سردار کریم بخش سعیدی با علی خان ملاقات کرده او را به مراحم دولت امیدوار ساختند. سرتیپ وحدانیان که فرماندهی نیروهای ارتش را به عهده داشت قول داد در صورتی که علی خان تسلیم شود با او و افرادش کاری نداشته باشد، ولی در نهایت دستگیر و به خاش اعزام شد.

در جریان انتخابات دوره هفدهم سرانجام مراد خان ریگی به پیروزی رسید و مخالفینش شکست سیاسی سختی متحمل شدند. چون در پیروزی او شیرانیها نقش عمدهای داشتند بنابراین پدرش عیدو خان دستور آزادی خوانین مذکور را از شاه گرفت ولی مصدق با آزادی آنان مخالفت کرد. تا اینکه مراد خان به جبهه ملی پیوست و بعد از دو سال توانست آنان را آزاد کند. اما با سقوط مصدق و انحلال مجلس هفدهم سرلشکر کیکاوسی که پسر عموی جهانبای فرمانده لشکر شرق بود و با ریگیها سابقه فامیلی نزدیکی داشت به کمک آنها توانست به عنوان نماینده بلوچستان انتخاب شود. کیکاوسی نماینده و سخنگوی ریگیها و از موافقین آنان بود (همان: 86ـ67 ).

حوادث پنجساله دوم ماجرا (1331ـ1335 )

از مسائل مهم این دوران کاسته شدن قدرت و نفوذ علی خان پس از زندانی شدن، و مقاومت مردم در برابر ایادی آن است. و پی بردن مردم به این واقعیت که حاکمیتی برتر از علی خان به نام دولت وجود دارد. با وجود این شرایط علی خان پس از آزادی رفتار خود را تغییر نداد، و با وجود پاسگاههای متعدد در منطقه، به ظلم و ستم خود ادامه داد. این شدت عمل او گامی در جهت احیای قدرت و نفوذ گذشته اش بود. با وجود محدود شدن قدرتش هنوز هم نفوذ فراوانی داشت. از طرفی رقبای آن (میرلاشاریها و مبارکیها) در صحنه سیاست ملی و محلی شکست خورده بودند. سرهنگ ژیان که حامی مهمی برای آنان بود از بلوچستان منتقل گردید. در حالی که شیرانیها با یکی از رقبای محلی مهم (ریگیها) که حسن سابقه دوستی و همکاری را با دولت مرکزی داشتند متحد شدند.

اینان توانستند از میان افراد دست نشانده نمایندگان بلوچستان را انتخاب کنند. افرادی مانند مراد خان ریگی و سرلشکر کیکاوسی از این گونه افراد بودند که حامی منافع این دسته بودند. این شرایط منجر به این امر شدکه در فاصله سالهای بین 1330تا اواخر 1332دادشاه که عامل و ابزار اجرای اهداف و نیات میر لاشاریها و مبارکیها بود، ظاهراً آرام باشد و فقط هر از چندگاهی حملاتی انتقامجویانه علیه مخالفین خود (شیرانیها و ایادی آنان) انجام می داد. انگیزه او از این اقدامات تصفیه حسابهای شخصی بود. با آزادی علی خان در اواخر 1332دادشاه از سوی خوانین متحدش بر ضد او تحریک شد. و چریکهای دادشاه به ایجاد ناامنی و آشوب در حوزه نفوذ شیرانیها پرداختند. در این زمان سروان ریگی از جانب ژاندارمری به فرماندهی ستون عملیات انتخاب شد. در این زمان اقدامات مشترکی از سوی چریکهای محلی (نیروهای علی خان) و نیروهای دولتی بر ضد دادشاه بر ضد دادشاه انجام می گیرد که در اکثر مواقع ناکام می مانند.

در این بین سروان ریگی گزارشهایی خلاف واقع به مرکز (هنگ زاهدان) می دهد. این گزارشها از جانب او چند بار تکرار می شود. (گزارشهایی مبنی بر اینکه چندین نفر از یاران دادشاه را کشته و خود او نیز در این درگیریها مجروح شده) اما مهیم خان و عیسی خان فرصت را غنیمت شمرده و به استانداری و هنگ زاهدان نوشتند که اخبار ارسالی از سوی سروان ریگی کذب محض است. در نتیجه از سوی ژاندارمری هیئتی به منطقه رفت. پس از رسیدگی سروان ریگی به اتهام انتشار اخبار کذب متهم و به استان فارس منتقل گردید. در این زمان دادشاه به بنت رفته، دو تن از کنیزان علی خان را می رباید. این مسئله بازتاب فراوانی داشت و دو نتیجه متفاوت در بر داشت: اول آبرو و حیثیت خوانین مخالف بیش از پیش خدشه دار شد، از طرفی شایعه شد که دادشاه به ناموس بلوچها رحم نمی کند و به ربودن زنان و مردم بی دفاع می پردازد. با رفتن دادشاه به عمان برای تهیه امکانات و تجهیزات، این شایعه فزونی گرفت و مخالفین شایعه کردند که او به قصد فروش زنان به آنجا رفته است. در حالی که دادشاه به علت قتل لالک توسط پلیس عمان تحت تعقیب بود و چون نزدیک بود که دادشاه دستگیر شود او و نزدیکانش متواری شدند و زنان در آنجا ماندند و برای اینکه تحت پیگرد قانونی قرار نگیرند، ادعا کردند دادشاه ما را ربوده تا در عمان بفروشد.

 اما سرهنگ فرتاش فرمانده هنگ زاهدان در 1334در گزارشی به استانداری نوشت که این موضوع صحت ندارد و مخالفین دادشاه این قبیل جریانات را بزرگ کرده برخلاف واقع و به زیان دادشاه جلوه می دهند. در برگشت از عمان یک درگیری بین دادشاه و نیروهای ژاندارمری رخ داد که به کشته شدن یکی از افراد ژاندارمری منجر شد. این حادثه منجر به تعقیب دادشاه توسط سروان خلیل خان ریگی فرمانده جاسک شد، که نتیجه ای در بر نداشت و دادشاه به سفیدکوه برگشت. در این زمان ما می توانیم به اقدامات سرگرد قریب مرادی فرمانده ژاندارمری ایرانشهر اشاره کنیم. سرگرد مرادی پی برده بود که با عملیات نظامی نمی توان به دادشاه و افرادش دست یافت. بنابراین سعی کرد با وساطت اشخاصی همچون سردار زمان خان و قاضی حسن فنوجی با دادشاه تماس برقرار کند و به هر طریق ممکن او را تأمین دهد، به این شرط که اسلحه خود را زمین بگذارد و تسلیم شود.

دادشاه به شرط خلع سلاح شدن مخالفین خود قبول کرد. او مسئله را با سرهنگ فرتاش در میان گذاشت و از طرف وی اجازه یافت تا نسبت به تأمین دادشاه اقدام کند. از طرفی او از ارتباط میان عیسی خان مبارکی و دادشاه مطلع نبود، لذا این موضوع را با او در میان گذاشت. مبارکی ظاهراَ موافقت کرد ولی چون می دانست که اگر دادشاه تسلیم شود او و افرادش نام همدستان محلی و حامیان خود را فاش خواهند کرد، که منجر به گرفتاری آنان می شد، پس شروع به زمینه سازیهایی کردند و همه روزه با ارسال دادخواستهای مختلف به ایرانشهر و استانداری از سرگرد مرادی شکایت می کردند. سرانجام آنان موفق به تعویض افسر نامبرده شدند. طرح تأمین دادشاه برای مدتی به فراموشی سپرده شد. سروان خلیل خان ریگی به عنوان فرمانده گروهان فنوج و سرپرست عملیات تعقیب دادشاه تعیین شد. او از دوستان میرلاشاریها و مبارکیها بود. بنابراین دادشاه از جانب ژاندارمری آسوده خاطر گشت و در انجام عملیات انتقامجویانه خود علیه شیرانیها آزادی عمل بیشتری یافت.

مهمترین حادثه‌ای که در این زمان رخ داد مرگ علی خان نقدی دشمن شماره یک دادشاه بود. مرگ او را بر اثر رعد و برق ذکر می کنند، اما برخی معتقدند که او به قتل رسیده، تا همگان گمان کنند که دادشاه او را کشته است. از طرفی قتل علی خان را به تحریک دادشاه و حامیانش و توسط خود چریکهای علی خان می دانند. مسلم است که مرگ او بسیار مشکوک بوده، ولی قریب به اتفاق آن را بر اثر رعد و برق می دانند.مرگ علی خان یک حادثه با اهمیت در حرکت دادشاه است. زیرا دادشاه که تا این زمان عامل کدخداهای فنوج علیه علی خان به حساب می آمد اینک به عامل سرکوب علیه این گروه تبدیل شده بود. چون با مرگ علی خان کدخدایان فنوج دیگر لزومی در تحریک دادشاه و باج دادن به او نمی دیدند. در نتیجه دادشاه به آزار و اذیت اهالی فنوج پرداخت، از طرفی از شدت حمایت لاشاریها و مبارکیها از وی در این زمان کاسته شد. این شرایط منجر به واکنش شدید دادشاه و اذیت و تحت فشار قرار دادن کدخداهای فنوج و نیز اخاذی بیشتر از آنان شد. حادثه مهم دیگر کشته شدن رحیم داد یکی از بهترین یاران دادشاه توسط یکی از نیروهای ژاندارمری فنوج بود، که منجر به عملیات انتقامجویانه دادشاه گردید. در این زمان درگیریهای شدیدی بین چریکهای دادشاه و نیروهای دولتی رخ داد که نتایج خوشایندی در بر نداشت و افرادی از طرفین کشته شدند. جدا شدن افراد سودجو و ماجراجویی که برای نفع مادی به دادشاه پیوسته بودند از حوادث دیگری است که در این برهه زمانی رخ داد. مهمترین آنان فردی به نام جنگوک است، که در اوایل سال1334از دسته جدا شد. سپس به نام دادشاه یک سری قتل و غارت با هدف رسواسازی دادشاه انجام داد. سرانجام در 16آبانماه 1334با همکاری نیروهای محلی و ژاندارمری کشته شد.پس از کشته شدن جنگوک، جنگ و گریز بین دادشاه و ژاندارمری آغاز شد که طبق معمول نتیجه ای در بر نداشت. سروان خلیل خان ریگی دلایل عدم توفیق را وسعت منطقه و کمی نفرات ژاندارمری، وجود همدستان محلی که اطلاعات گرانبهایی در اختیار دادشاه می گذاشتند، ذکر کرد.بنابراین خواستار تقویت گردان ایرانشهر از نظر تعداد سلاح و همچنین تجهیز سران طوایف لاشاری و مبارکی شد تا از مناطق خود محافظت کنند. سرانجام تقاضای او مورد موافقت هنگ زاهدان قرار گرفت. نکته‌ قابل بحث این است که عیسی خان در آن زمان فرماندار ایرانشهر بود و امنیت منطقه لاشار و یا مناطق تحت نفوذ مبارکیها برای حمایت سرداران این مناطق از دادشاه، هرگز به خطر نیفتاد. این درخواست برای در پرده نگهداشتن همکاری چندجانبه سروان ریگی، دادشاه، مهیم خان، و عیسی خان بود.

واقعه مهم دیگری که در این زمان رخ داد سفر شاه در دیماه 1335به ایرانشهر بود. با وجود اقدامات فرماندار ایرانشهر (عیسی خان مبارکی ) در مورد ماجرای دادشاه و ندادن فرصت  به مخالفین برای ملاقات با شاه، آنان از طریق سرلشکر کیکاوسی شکایتنامه‌ای را که در آن به همدستی  عیسی خان و مهیم خان اشاره شده بود، به شاه دادند. شاه هم علم را که در آن زمان وزیر کشور بود، فراخواند و سوالاتی درباره مسئله دادشاه از او پرسید و دستور اکید و فوری برای پایان ماجرای دادشاه صادر کرد. همچنین می توانیم به پیگیریهای سرگرد میثاقی فرمانده جدید گروهان فنوج اشاره کنیم، که متوجه ارتباط دادشاه با سران محلی شد. نامبرده مسئله را به هنگ زاهدان گزارش داد. میرلاشاریها و مبارکیها هم بیکار ننشستند و او را به بی لیاقتی متهم کردند، اما سرانجام سرداران محلی تحت فشار مرکز مجبور به همکاری با ژاندارمری جهت دستگیری دادشاه و افرادش شدند. آنان طی یکسری برخوردها ضربات شدیدی به گروه چریکی دادشاه وارد کردند (همان: 87ـ103 ).  

اوج ماجرای دادشاه (1336 )

تا قبل از سال 1336دولت قضیه دادشاه را به طور جدی دنبال نمی کرد. تا اینکه در اوایل سال1336مأمورین آمریکایی و ایرانی "اصل چهار"1 در تنگ سرحه توسط گروه دادشاه کشته شدند. این امر منجر به واکنش شدید دولت مرکزی شد. به سبب ناکامی ژاندارمری در سرکوبی دادشاه، دولت با اتحاد خوانین و خیانت آنان به دادشاه توانست او را از پای درآورد. (همان: 205 ) اینک به بررسی دقیقتر ماجرا می پردازیم : این هیئت که بعد از ظهر روز یکشنبه4 فروردین ماه برابر با 24مارس 1957برای انجام مأموریت خود عازم چابهار شد مرکب از آقای کویین کارول رئیس اداره اصل چهار کرمان، خانم آنیتا کارول و آقای برستیل ویلسن، مشاور حوزه عمران بمپوراز اتباع کشور آمریکا و آقایان مهندس محسن شمس (معاون ایرانی ویلسن ) و هراند خاکچیان، راننده جیب استیشن از اتباع کشور ایران بود که هنگام عبور از "تنگ سرحه" همگی به دست دادشاه و یارانش به قتل رسیدند (افشار، 415:1371 ). اما مسئله این است که چرا دادشاه گروه اصل چهار را کشت؟ آنچه مسلم است اینکه او از سوی عوامل دولت به طور غیرمستقیم حمایت می شد، به خصوص از سوی دارو دسته علم، تا اینکه طی توطئه ای حساب شده و با طرحی انگلیسی به منظور ناامن جلوه دادن بلوچستان در رقابت انگلیس با آمریکا، در منطقه به منظور ملغی شدن اصل چهار (یافتن نفت از سوی آمریکاییها ) این گروه را در تنگ سرحه به قتل رسانید. بدین ترتیب سال 1336اصل چهار از سوی گریگوری (رئیس اصل چهار )متوقف می شود و انگلیسیها موفق می گردند از باز شدن جای پای آمریکا در بلوچستان جلوگیری کنند (نیکبختی:164).

پس از این ماجرا گروههای تعقیب با سرعت و شدت فراوانی به تعقیب دادشاه و افرادش پرداختند. سرانجام در 14 فروردین 1336درگیری شدیدی بین طرفین در مرز پاکستان رخ داد. علی رغم وارد شدن صدمات ریاد به گروه دادشاه، آنان موفق شدند به خاک پاکستان وارد شوند. در همین روز دکتر منوچهر اقبال مأمور تشکیل کابینه شد. در پاکستان بین دادشاه و برادرش احمدشاه اختلاف عقیده بروز می کند زیرا دادشاه معتقد است که زنان و کودکان باید در پاکستان بمانند و خودشان به ایران برگردند و به انتقامجویی از مخالفان محلی و نیروهای دولتی بپردازند. در حالی که احمدشاه معتقد است که با زنان و کودکان به دولت پاکستان پناهنده شود و دادشاه و افرادش در "اپسی کهن" مخفی شوند. سرانجام احمدشاه این کار را انجام داد، اما دولت پاکستان آنها را دستگیر کرد و به عنوان یک ژست سیاسی به دولت ایران تحویل داد (شه بخش:  114ـ113).

پایان ماجرای دادشاه

دولت به سبب ناکامی ژاندارمری در سرکوبی دادشاه از سرداران بلوچ کمک خواست و آنان را برای مذاکره به تهران دعوت کرد از جمله مهیم خان لاشاری و عیسی خان مبارکی له دادشاه را به خوبی می شناختند اما مایل نبودند که وی به جنایات خود ادامه دهد2 (افشار:425 ).

 در این بین سروان خداداد خان ریگی (فرمانده ژاندارمری نی ریز ) پس از قتل آمریکاییها، داوطلبانه به بلوچستان آمد و با سرداران مذکور همکاری نمود. دادشاه به مهیم خان احترام می گذاشت و به همین جهت مهیم خان به او پیغام داد که از شاه برای تو و همراهانت تأمین گرفته ام، از کوه پایین بیا و با نماینده ارتش که همراه من است، مذاکره کن. دادشاه قبول کرد و قرار ملاقات میان آنان گذاشت، در وقت تعیین شده دادشاه از کوه پایین آمد و به محل قرار رفت، در همین هنگام مهیم خان ، عیسی خان، سروان ریگی و چند تفنگچی بلوچ به همراه استواری که ملبس به لباس سرهنگی بود و ظاهرا نماینده ارتش محسوب می شد به سوی محلی که قرار گذاشته بودند، رفتند. دادشاه با دیدن مهیم خان خود را نمایان می کند و به استقبال سردار لاشاری می رود. مهیم خان به او می گوید اگر تسلیم شوی تو و یارانت را می بخشند. دادشاه می گوید تا برادرم را از زندان آزاد نکنند، تسلیم نمی شوم.

در همین حال مهیم خان گلوله ای را به سینه دادشاه شلیک می کند، برادرش محمدشاه که مراقب اوضاع بود به تلافی برادر مهیم خان را می کشد (افشار:425 ). محلی که دادشاه به دام می افتد و از پای درمی آید در سه فرسنگی "آبگاه" و ده فرسنگی "هیچان" در دامنه هفت کوه بوده است (غراب :34 ). جسد دادشاه و برادرش به ایرانشهر حمل شد و پس از انگشت نگاری توسط مأمورین آمریکایی و اطمینان از اینکه دادشاه و برادرش واقعا کشته شده اند در قبرستان عمومی ایرانشهر به خاک سپرده شدند (شه بخش : 142 ). اما سرانجام ِ احمدشاه اینگونه بود: دولت ایران علی رغم قولی که به هنگام تحویل احمدشاه برادر دادشاه از دولت پاکستان مبنی بر محاکمه نامبرده داده بود، در تاریخ 22بهمن سال 1336بدون هیچ گونه اطلاع قبلی از دادگاه بدوی و تجدیدنظر نامبرده با انتشار اطلاعیه ای از سوی دادستان ارتش، خبر تیرباران احمدشاه را اعلام کرد ( افشار :428 ).

در این بین نقش خوانین را در پایان دادن به ماجرای دادشاه نباید نادیده گرفت. دادشاه در آن وقت عامل و ابزار آنها بود (میرلاشاریها و مبارکیها ). به تحریک آنان منافع خوانین مخالف را به خطر می انداخت (به ویژه شیرانیها ). در چنین شرایطی، دیگر بود و نبود دادشاه برایشان فرقی نداشت، به طوری که با کشته شدن او توانستند به دولت مرکزی نزدیک شوند و در بازار سیاست ملی نیز مطرح گردند، و تا حدودی اختلافات خود را کنار گذاشتند (شه بخش :156 ) . تاثیر دیگر واقعه دادشاه در ساختارهای اجتماعی و سیاسی بلوچستان کاسته شدن از ابهت و اعتبار خوانین بین بلوچها بود (همان :159 ).

دادشاه و ناسیونالیستهای بلوچ

از نتایج مهم ماجرای دادشاه سمبلیک شدن دادشاه از سوی ناسیونالیستهای بلوچ بود. اولین گردهمایی و به عبارتی تشکیل نخستین گروه سیاسی بلوچهای ایران پیرامون مسئله دادشاه و با هدف کمک به او همزمان با اوج ماجرایش در سال 1336به نام "جنبش دادشاه" بود. این جنبش که جمعه خان بلوچ در رأس آن قرار داشت، بعدها به "جنبش آزادیبخش بلوچ" تغییر نام داد. طرفداران آن دادشاه را اولین شهید راه اهداف ناسیونالیستی می دانند و او را تا مقام یک رهبر ملی بالا می برند.

مسئله دادشاه اولین موردی بود که پس از تقسیم بلوچستان و مرزبندیهای جدید، تمامی بلوچها را با هم پیوند می داد. چون جرقه طغیان دادشاه توهین ناموسی و هتک حرمت وی توسط خوانینی بود که دولت مرکزی از آنها حمایت می‌کرد، بنابراین همه بلوچها آن را مسئله خود می دانستند و روزنامه‌های بلوچ زبان با نوشتن مقالات آتشین و با حمله به رژیم پهلوی و خوانین اشاره می کردند که قهرمان ملی آنان به طور مظلومانه و با حیله و مکر خوانین و دولت از پای درآمده است (همان:161ـ160 ).

دادشاه و ادبیات بلوچ

نتیجه احساسات قومی و ملی بلوچها درباره دادشاه در اشعاری که بعدها سروده شده ترسیم شده است، بنابراین ماجرای دادشاه تأثیر فراوانی بر شعرا و نویسندگان بلوچ گذاشت. خوانندگان و نوازندگان بلوچ در مجالس بلوچی (عروسی، جشن تولد و ...) رشادت و شجاعت قومی را با قصه دادشاه بیان می کنند. از اشعار معروف درباره دادشاه می توان به اشعار ملا ابابکر کلمتی، ملا جان محمد، ملا محمود ویدادی، عبدالله روانبدپیشینی، و شعر لال بخش اشاره کرد. از معروفترین خوانندگان این اشعار می توان به کمالان، شهداد جدگال و غلام قادر اشاره کرد. لازم به ذکر است که این اشعار به صورت حماسی، به شرح ماجرای دادشاه می پردازند (همان:162ـ161).

دادشاه و اسطوره (تاریخ شفاهی)

درباره انتقامجویان و یاغیان در سراسر دنیا همواره سخنانی اسطوره وار که ریشه در واقعیتها دارند، ساخته و پرداخته می شود. به ویژه پس از مرگشان این امر شدت می یابد. اسطوره رابطه بسیار نزدیکی با تاریخ دارد و زمانی که مدتی از وقایع می گذرد و واقعیتها اندکی فراموش می گردد، اسطوره شکل می گیرد. این اسطوره‌ها مفاهیمی در بردارند، مانند خوبی و بدی، ظلم و عدل، ترس و شجاعت، آشوب و امنیت و ...  همچنین همیشه این اسطورهها برای معتقدان به آنها حقیقت محض هستند. این سخنان به صورت طنز، لطیفه، شعر و داستان مسائل گوناگونی را بیان می‌کنند. برای آگاه شدن از این مسائل باید به فرهنگ عامیانه مناطق و حوزه اقدام این افراد مراجعه کرد. همچنین برای تجزیه و تحلیل آنها باید حداقل به طور نسبی از واقعیت ماجرا باخبر بود. بنابراین در مورد دادشاه چه در زمان حیاتش و چه بعد از مرگش سخنانی به صورت لطیفه، شعر، داستان، ضرب المثل در قالبهای طنز و شوخی و گاه جدی گفته شده است. برای مثال می توان به داستانهایی که در مورد زمان تولد دادشاه بیان کرده‌اند، اشاره کرد . وی در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شد و با توجه به اعتقادات محل سرنوشتش را از دو حال خارج ندانستند : نیکی یا بدی، خیر یا شر . پس می توان گفت که طغیان دادشاه تأثیر فراوانی بر تاریخ شفاهی بلوچها گذاشته است (همان:199ـ198 ).

حاکمیت اقتصاد معیشتی و نظام اجتماعی ارباب ـ رعیتی در طول تاریخ ایران و به ویژه در بلوچستان همواره زمینه ساز حاکمیت عده ای معدود ولی قدرتمند به نام ارباب، سردار، فئودال و ... بوده است. در این مناطق به علت اوضاع خاصشان (دور بودن از قانون، حکومت مرکزی، صعب العبور بودن ) حکومتهای محلی خودمختاری حکمفرما بوده است. در نتیجۀ ظلم و ستم این حکومتها است که هر از چندگاهی افرادی به صورت معترض برمی خیزند. عمده ترین خیزش این افراد معمولاَ تحقیر روانی است که از سوی اقلیت حاکم بر آنان وارد می شود. با توجه به حاکمیت سرداران و خوانین در چنین مناطقی و درگیریهای مداوم این خوانین و سردارن برای کسب نفوذ و قدرت، افرادی که برعلیه وضع موجود قیام می کنند خواسته یا ناخواسته وارد جریانات این خوانین می شوند. البته این خوانین براساس اهداف و منافع خود ممکن است از این افراد و قیامشان بهره برداری یا با آن برخورد کنند. طبیعی است که در چنین جوامعی مردمش برای بقای خود وابسته و حافظ منافع یکی از این خوانین باشند. دادشاه نیز در چنین جامعه ای طغیان کرد. طغیان او در واقع براثر اختلافات خوانین با هم و وابستگی طایفه دادشاه به یکی از خوانین و در نهایت دستاویز قرار گرفتن بهانه ناموسی بود. در جامعه سنتی بلوچستان دو چیز بسیار مهم است : سلاح و ناموس فرد و اگر به یکی از این دو خدشه ای وارد شود دیگر اعتباری در بین جامعه خود ندارد. از دست دادن ابزار قدرت (سلاح ) و هتک حرمت ناموس فرد، با توجه به حاکمیت نظام عشیره‌ای تنها به معنای از دست رفتن آبرو و اعتبار فرد نیست بلکه به معنی بی آبرویی عشیره است. چون در چنین جوامعی تعصب قومی مطرح است. دادشاه در چنین شرایطی برای دفاع از آبرو و حیثیت طایفه اش قیام کرد. در این بین برخی از خوانین بلوچستان از جمله میرلاشاریها و مبارکیها از قیام او در جهت منافع خود بهره برداری کردند. برخی مانند شیرانیها با چنین قیامی برخورد کردند. در واقع دادشاه برای حفط خود ناچار به همکاری با آنان شد. لازم به ذکر است که قیام او یک قیام هدفمند و از پیش تعیین شده نبود بلکه شرایطی که برایش پیش آمد منجر به قیام او شد. پس نمی توان او را به عنوان یک فرد انقلابی معرفی کرد که دارای جهان بینی و ایدئولوژی خاصی است. او در ساختار همان سنتهای حاکم بر جامعه‌اش قیام کرد. در این بین وارد یک سری جریانات شد که این جریانات جنبه محلی، ملی و حتی بین المللی داشت. بیش از همه خوانین از قیام او در جهت پیشبرد اهداف خود استفاده کردند. همین خوانین زمانی که دریافتند دادشاه برای آنان دیگر ارزشی ندارد و برای آنان به یک مهره سوخته تبدیل شده است او را قربانی منافع خود کردند. آنچه از افرادی مانند دادشاه و جنبشهایشان باقی می ماند تنها یاد و خاطره آنان است. همان طور که اشاره شد این طغیانها در جوامع سنتی رخ می دهد، بنابراین توسعه همه جانبه در جوامع سنتی این پدیده‌ها را می تواند محدود کند، چون منجر به تمرکز سیاسی ـ اداری و سهل العبور بودن راههای ارتباطی می گردد، تمام نقاط تحت تسلط دولت مرکزی درمی آید و اقتدار قدرتهای محلی کاهش می‌یابد.  در نتیجه قیام دادشاه پایان دوران سنتی شورش و یاغیگری است.

طغيـان دادشـاه در بـلوچسـتان 

 

يکي از مهم‌ترين مسائلي که در بلوچستان در عصر پهلوي رخ داد طغيان دادشاه است. با به قدرت رسيدن رضا شاه و ايجاد اصل سياست تمرکزگرايي، دولت مرکزي با ملوک‌الطوايفي به مبارزه برخاست و توانست در سال ١٣٠٧  ﻫ. ش. بر بلوچستان حاکميت بيابد. اما ناتواني دولت در سروسامان دادن به امور ايلات و ولايات موجب نابساماني اوضاع بلوچستان گرديد. سرداران و خوانين قدرت مطلقه محسوب مي شدند و دائما براي حفظ منافع خود با هم درگير بودند. نتيجۀ آن تشکيل دو اتحاديه مخالف از سرداران و خوانين در برابر هم بود. اين وضعيت منجر به واکنش دادشاه عليه وضع موجود شد. دادشاه فرزند يکي از سران عشاير سفيد کوه بود، که درسال ۱٣٢٥ ﻫ. ش. بر اثر اختلاف خوانين با يکديگر و وابستگي طايفۀ دادشاه به يکي از خوانين و در نهايت دستاويز قرار دادن بهانۀ ناموسي، اقدام به شورش نمود. دولت مرکزي قضيه دادشاه را به طور جدي دنبال نمي کرد، تا اينکه در اوايل سال ۱٣٣٦ ﻫ. ش. مأمورين آمريکايي و ايراني "اصل چهار" توسط گروه داد شاه کشته شدند. اين قضيه منجر به واکنش شديد دولت مرکزي شد. دولت با اتحاد خوانين و خيانت آنان به دادشاه توانست او را از پاي درآورد. پس از ماجراي دادشاه خوانين به دولت نزديکتر  شدند و تا حدودي اختلافات خود را کنار گذاشتند، اما از اهميت و اعتبار آنان کاسته شد. از ديد ناسيوناليستهاي بلوچ اين ماجرا نقطه عطفي در تشکيل گروههاي سياسي و فعاليتهاي ملي بلوچ بود. همچنين مي توان گفت طغيان دادشاه تأثير زيادي بر ادبيات و تاريخ شفاهي بلوچها گذاشته است.

 

اوضاع سياسي بلوچستان از سقوط دوستمحمد خان تا شهريور 1320

پيش از تسلط دولت مرکزي ايران بر بلوچستان در سال 1307، در اين منطقه شکلي از خود مختاري و حکومت ملوک الطوايفي حکمفرما بود، به طوري که در اواخر قاجاريه و در بين سالهاي 1307ـ1304دوستمحمد خان بارَکْزِهِي حوزه نفوذ و اقتدار خود را گسترش داد و تمام بلوچستان را مطيع خود ساخت (شه بخش،37:1373). اما با به قدرت رسيدن رضا شاه و ايجاد اصل سياست تمرکزگرايي با ملوک الطوايفي به مبارزه برخاست. و بدين سان بود که به سال 1307تيمسار سپهبد امان الله جهانباني  مأمور فتح بلوچستان و تأديب سرداران متمرد بلوچ گرديد. او براي فتح بلوچستان يک هنگ از مشهد، بيرجند و کرمان در اختيار داشت (ناصح،130:1345). در اين موقع دوستمحمد خان قويترين و مشهورترين سرداران بلوچ بود و در سراوان ادعاي خودسري و استقلال داشت. او از انگليسيها تفنگ و پول دريافت مي کرد و در قلعه دزدک پناه گرفته بود و با قشون جهانباني نبرد مي کرد (همت،39:1370). جهانباني بيان مي کند که : "در سال 1306 امر ملوکانه به افتخار لشکر شرق که مرکزش در مشهد بود صادر شد تا با عمليات نظامي به هرج و مرج و بساط ملوک‌الطوايفي بلوچستان خاتمه دهد و سلطه و اقتدار حکومت مرکزي را در آن سامان برقرار کند. پس از پايان عمليات قشون در بلوچستان پادگانها در نقاط مختلف و حساس برقرار شدند و از آن به بعد آرامش و امنيت حکمفرما شد" (جهانباني،96:1338). البته او با همکاري سرداران بلوچ سرحدي از جمله عيدو خان ريگي توانست قدرت دوستمحمد خان را در هم بشکند (شه بخش:31). همان سال دوستمحمد خان در اطراف سرباز، اسير و به تهران برده شد. او مدتي در تهران تحت نظر بود، روزي به بهانه شکار به کوههاي اطراف تهران رفت و به اتفاق شخص همراه خود، مأمور همراه خود را به قتل رسانيد و هر دو متواري شدند. آن دو در حوالي نيشابور دستگير شدند و مجدداً به تهران منتقل شدند و پس از محاکمه به دستور رضا شاه تيرباران شدند (نيکبختي، 1374: 70-69). با انهدام قدرت دوستمحمد خان سرتاسر بلوچستان به تصرف دولت مرکزي درآمد و اکثر سرداران بنام آن روز اظهار اطاعت کردند. به طور کلي اوضاع بلوچستان تا قبل از شهريور 1320آرام و اکثر خوانين و سرداران محلي از قدرت  فوق العاده دولت چشمشان ترسيده بود. هرچند که عده اي از آنان بر عليه قواي دولتي و مخالفان محلي خود دست به اقداماتي مي زدند اما خطر جدي براي منافع دولت محسوب نمي شدند. با توجه به تاثير زيادي که اين خوانين بر مسائل بعدي سياسي و اجتماعي بلوچستان داشته اند لازم است که اشاره اي به اقدامات و قدرت يابي آنان داشته باشيم (شه بخش: 41-39).

 

علي خان نقدي (شيراني)

اجداد وي از ميرهاي سليماني بنت بودند، ميرها افرادي متمکن و مطرح در ميان سرداران روزگار خود بودند. همزمان با حکومت سردار حسين خان شيراني در نيکشهر مير حاجي سليماني در بنت قدرت فراواني به دست آورد. حسين خان براي استفاده از قدرت ميرحاجي به نفع حکومت خود به يک ازدواج سياسي تن داد و خواهرش را به عقد مير حاجي درآورد که حاصلش چند پسر بود که اسلام خان و نقدي خان برجسته ترين آنها بودند. پس از شورش سردار حسين خان بزرگ عليه حکومت مرکزي مهيم خان ميرلاشاري به جاي او منصوب شد. همزمان با سعيد خان شيراني پسر سردار حسين خان بزرگ، قدرت لاشاريها در نيکشهر در هم شکست اما هنوز بنت در دست لاشاريها بود. در اين بين اسلام خان پسر مير حاجي به همراه برادرانش عتيه لاشاريها قيام کرد که دو تن از برادران مهيم خان کشته شدند و بنت به دست اسلام خان افتاد. پسران مير حاجي قدرتمند شدند و توانستند حکومت محلي بنت را تأسيس کنند. اسلام خان در اوج قدرت گرفتار يک انتقامجويي خانوادگي شد و در 1299به قتل رسيد. پس از او ايوب خان پسرش قدرت را به دست گرفت. نقدي خان عمويش به همراه پسرش علي خان که به اعتبار جد مادريشان شيراني خوانده مي شدند، در قسمتي از حوزه حکومتي ميرهاي بنت حکومت مي کرد. علي خان نقدي با يک ازدواج سياسي (ازدواج با دختر دايي خود يعني دختر سردار محمد خان شيراني حاکم فنّوج) پشتيبان و حامي نيرومندي براي خود ايجاد کرد.محمد خان شيراني در اواخر سلطنت رضا شاه حکومت منطقه "دهان" را از دولت براي عتي خان گرفت که اين امر منجر به مخالفت ايوب خان شد. با وجود اينکه ايوب خان حاميان دليري مانند عشاير سفيدکوه يعني نوري، کمال و ديگران داشت و با خوانين ميرلاشاري ارتباط و وابستگي بسيار نزديکي برقرار کرده بود، در نهايت توسط علي خان در يک فرصت مناسب که همزمان با هرج و مرج در حکومت مرکزي پس از شهريور1320بود، دشمن خانگي خود را به قتل رسانيد.عشاير سفيدکوه به مقابله با او برخاستند ولي در قدرت او خللي ايجاد نشد و تمام نواحي بنت تحت تسلط حکومت علي خان درآمد (همان:44ـ40 ).

 

عيسي خان مبارکي

خوانين مبارکي در اواخر قاجاريه در اسپکه و چانف قدرت حاکم بودند. آنان ابتدا وجهه اي روحاني و مقبول در ميان مردم داشتند و به ميرمبارک  که فردي روحاني و صاحب کرامت بود منسوب هستند. اما از زمان "مير خير محمد" که همزمان با حکمراني فيروز ميرزا فرمانفرما بر کرمان و بلوچستان بود، از ماليات معاف و سپس حکم حکومت اسپکه و چانف را به دست آوردند. او چهار پسر داشت: پسر ارشدش رستم خان در چانف و آهوران، موسي خان در اسپکه و سرفراز خان در سرپيچ بودند. پسر رستم خان برکت خان است که در زمان يکي از اميرهاي شگيم به نام نواب که با برادر خود سيدي درگير شده بود به او پناهنده مي شود. اين امر منجر به کينه سيدي و در نتيجه اجير کردن يک نفر به نام قلي بود که از فشار مالياتي خوانين ناراضي بود. سرانجام برکت خان توسط قلي کشته مي شود. پس از ان ماجرا رستم خان به نواحي شگيم رفته و آنجا را غارت و آتش زده، در اين حمله عيسي خان فرزند موسي خان سردار بعدي طايفه مبارکي حضور فعال داشت. سيدي متواري شده زن و بستگانش به اسارت در مي آيند که با وساطت زن يکي از خوانين آزاد مي شوند. رستم خان هم به گوادر در پاکستان مي رود و در آنجا مي ماند. عيسي خان که جواني بيش نبود همراه عده اي از اقوام و بلوچهاي آهوران عليه دولت مرکزي طغيان مي کند و دست به حملات مختلفي مي زند.در نهايت امر با دختر بي بي روز خاتون که خواهرزاده عظيم خان شيراني حاکم هيچان بود ازدواج مي کند.چون عظيم خان فرزندي نداشت لذا عيسي خان با کمک بي بي روز خاتون قلعه هيچان را به تصرف درآورده آن را به مناطق تحت تسلط خود منضم مي کند. سردار حسين خان دوم شيراني که تا اين هنگام ساکت بود واکنش نشان مي دهد و با همراهي ديگر سرداران بلوج عبدي خان سردار زهي ايوب خان سليماني، علي خان شيراني و ... به محاصره عيسي خان مي پردازند که در نهايت با پا در مياني سردار محمد خان شيراني حاکم فنوج و اسلام خان مبارکي مقرر گرديد که نصف درآمد هيچان از آن عيسي خان و نصف ديگر متعلق به سردار حسين خان دوم شيراني باشد. عيسي خان با وجود اين عهد مانع ورود احمد خان شيراني نماينده سردار حسين خان به هيچان مي شود. سرانجام حسين خان به هيچان حمله نموده که با وساطت سرگرد شهمراد خان اميرمرادي به نيکشهر عقب نشيني مي کند. و عيسي خان نيز به طرف کوههاي آهوران مي رود. عيسي خان تا شهريور1320ياغي بود،که با وساطت سردار عيدو خان ريگي و ميرهوتي خان ميرلاشاري فرمانده هنگ و سرهنگ تاجبخش فرمانده تيپ خاش ملاقات کرده تامين گرفت. سپس بخشدار سرباز گرديد. به اين ترتيب طايفه مبارکي سردار جديدي به نام عيسي خان يافت (همان:47-44 ) .

 

دادشاه پيش از ماجرا

دادشاه فرزند يکي از سران عشاير سفيدکوه به نام کمال بود که وابسته به حکومت محلي بنت بودند. کمال و طايفه اش در خدمت اسلام خان و بعد پسرش ايوب خان قرار داشتند. از راه کشاورزي و دامداري معيشت مي کردند. دادشاه در 1297 به دنيا آمد. بر اساس روايات محلي در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شده است، که طبق اعتقادات محلي هر کس در چنين شبي متولد شود يا بخت و اقبال يارش خواهد بود يا اينکه گرفتار سرنوشت بد شده و از اين بداقبالي خود و اطرافيانش به فلاکت و حقارت خواهند افتاد. او دو برادر به نام احمدشاه و محمدشاه و خواهري به نام ماه خاتون داشت. مادرشان بي بي خاتون از ذاتهاي بالاي جامعه بوده است. ايام کودکي و نوجواني خود را در سفيدکوه سپري کرد. در تيراندازي و کوهنوردي بسيار ماهر بود، فردي بسيار ورزيده و قوي بود. به خانواده‌اش در کشاورزي و دامداري کمک مي کرد، گاهي هم براي خريد و فروش به مسقط مي رفتند. همراه با اقوامش در خدمت حکومت محلي بنت بودند. ارتباط نزديک با ايوب خان شيراني داشت. او قبل از طغيان همراه با طايفه اش در کمال آرامش زندگي مي کرد. با توجه به حاکميت سيستم عشيره اي در جامعه دادشاه او نمي توانست نسبت به مسائلي که براي طايفه اش پيش مي آمد، بي تفاوت باشد. بنابرين شرايطي پيش آمد که باعث طغيان دادشاه شد که به آنها اشاره مي کنيم (همان:53ـ51 ).

 

زمينه‌ها و انگيزه‌هاي طغيان دادشاه

با روي کار آمدن پهلوي دوم سياست دولت در ارتباط با خوانين تغيير يافت، به طوري که در برخي از مناطق ناچار شد بر خلاف سياست رضاشاه عمل کند و استقرار نظم و امنيت را بر عهده خانها بگذارد. نتيجه اين کار افزايش قدرت و نفوذ خانها بود. و بار ديگر سرنوشت مردم بلوچستان به دست خانها رقم زده شد و باز هم زور بر آنها و سرنوشتشان حاکم گرديد تا سازندگي و آباداني. سيستم اقتصادي حاکم بر جامعه معيشتي بود، نظام اجتماعي مخلوطي از زندگي عشايري و روستايي بود، سردارن و خوانين قدرت مطلقه محسوب مي شدند. دائما براي حفظ خود و توسعه حوزه نفوذ با يکديگر درگير بودند. از اين پس در صحنه سياسي بلوچستان خوانين و سرداران به دو اتحاديه وابسته اند. اين دو اتحاديه و خوانين وابسته به اين دو اتحاديه در مسائل سياسي و اجتماعي بلوچستان تاثير زيادي داشته‌اند. تا سال 1330 اين دو اتحاديه عبارتند از لاشاريها و مبارکيها و نيز ريگيها که برجسته ترين نمايندگان و سران اين دسته عبارتند از مير هوتي خان لاشاري و پسرش مهيم خان، عيسي خان و اسلام خان مبارکي، سردار عيدو خان ريگي و پسرانش (سرگرد خداداد، مراد خان، و هوشنگ خان ريگي). دومين اتحاديه متشکل از سران طوايف بارکزهي، سعيدي، شيراني و ريگيها. بعد از 1330بود که مشهورترين نماينده اين اتحاديه علي خان شيراني بود.در چنان اوضاعي بود که ماجراي دادشاه آغاز شد. آن هم در واقع بر اثر اختلاف خوانين با هم و وابستگي طايفه دادشاه به يکي از خوانين يعني ايوب خان شيراني و در نهايت دستاويز قرار گرفتن بهانه ناموسي. (تهمت زدن به زن دادشاه که رابطه نامشروع با شخصي به نام لالک داشته که اين توطئه توسط عبدالنبي و حاج شکري که از سران مخالف دادشاه و وابسته به علي خان بودند، طرح ريزي شد.) خوانين مخالف دادشاه شيرانيها و در رأس آنها علي خان نقدي (شيراني) بودند. دادشاه با توجه به پايگاه عشايري اش و به خاطر حفظ خود مجبور به همکاري با مخالفان شيرانيها (خوانين ميرلاشاري و مبارکي) شد. در اين بين لاشاريها متحد شدند که او را در برابر علي خان کمک و ياري دهند و در صورت لزوم در کوههاي نفوذ خود پناهش دهند و حتي در برخورد با دولت مرکزي او را تنها نگذارند و به نفع او فعاليت کنند. در مقابل دادشاه متعهد شد که منافع شيرانيها و خوانين وابسته شان را به خطر بيندازد و در صورت امکان علي خان را به قتل برساند. از طرفي عيسي خان مبارکي مي خواست از عمليات دادشاه به نفع خود در جهت نزديک شدن به مرکز استفاده کند. يعني با شدت عمليات دادشاه به عنوان فرماندار منطقه چنان قدرتي داشته باشد که امنيت منطقه را تأمين کند، که فرضيه وي درست بود. متحدان قوي که دادشاه به آنان وابسته بود باعث شدند که با اطمينان بيشتري به انتقامجويي بپردازد. و از اين پس، از کمکهاي مالي و اطلاعاتي لاشاريها و مبارکيها  سود مي برد. در واقع در اين زمان (1325) است که دادشاه به عنوان ابزاري در جهت پيشبرد منافع آنان درآمد (همان: 64ـ53 ).

 

حوادث پنجساله اول ماجرا  (1330ـ1325)

از اقدامات دادشاه در اين زمان مي توان به انتقامجويي او از دشمنانش در سفيدکوه از جمله عبدالنبي اشاره کرد و رفتن او به مسقط به دو دليل عمده از جمله کشتن لالک که به عمان گريخته بود، و همچنين تهيه و تدارک تجهيزات. سرانجام موفق به کشتن لالک شده و به بلوچستان برمي گردد. سپس با مرگ پدرش کمال در 1326امکان صلح بين او و علي خان نقدي از بين رفت و دست به تشکيل گروه زد که متشکل از اقوام و افراد راهزن بود. اقوام براساس تعصب قومي به او پيوسته بودند. در حالي که افراد راهزن که نه وفاداري شديدي به دادشاه و ماجرايش داشتند، دليل پيوندشان فقط سوء استفاده جهت اعمال خلاف خودشان بود. اما در مورد راهزني دادشاه بايد بيان کرد که هدف او صرفا انتقامجويي از دشمنانش بوده، که به آنها حمله مي نمود، و اموال آنها را غارت مي کرد. علاوه بر تجهيز گروه خود از طريق اموال غارت شده، گاهي هم آنها را به مستمندان مي بخشيد. منابع مالي او علاوه بر غارت اموال مخالفين از طريق کمکهاي فراوان نظامي و مالي لاشاريها و همچنين در خارج ايران به خصوص در بلوچستان پاکستان توسط برخي از سرداران تأمين مي شد. علاوه بر گروههاي چريکي علي خان، نيروهاي ژاندارمري هم دادشاه را تعقيب مي کردند، که در اکثر مواقع به دليل عدم هماهنگي و همکاري بين آنان ناموفق بودند. در نتيجه تعقيب دادشاه در اين دوران به صورت جدي دنبال نمي شد. مسئله ديگر که در اين دوران مي توان به آن اشاره کرد تلاش دادشاه در جهت نزديک شدن به دولت است، تا شايد او و افرادش از آوارگي رهايي يابند ولي اختلافات خوانين در بلوچستان با وجود تلاش سردار زمان خان که ارتباط نزديکي با مأمورين دولتي داشت تلاش دادشاه را بي نتيجه گذاشت.

 

در اين زمان اولين برخورد نظامي دادشاه و علي خان رخ مي دهد که منجر به شکست علي خان مي شود. نکته ديگري که بايد به آن اشاره کرد ارتباط دادشاه با روحانيون است. او معتقد بود که روحانيون کمتر به خوانين وابسته هستند و از طرفي ارتباط با آنها منجر به محبوبيت و مقبوليت وي در بين مردم مي شود.

 

نکته ديگر اوج رويارويي سياسي ـ نظامي دو اتحاديه خوانين بلوچ در اين دوران است. با توجه به تصويب لايحه خلع سلاح مناطق عشايري همچون بلوچستان که در زمان نخست وزيري دکتر مصدق اين امر صورت گرفت، اين فرصتي مناسب براي دادشاه و گروهش بود تا خستگي حاصل از درگيريهاي پي در پي را از تن به در کنند. از طرفي با تصويب اين لايحه بسياري از مردم به ويژه اهالي فنوج که از ظلم و ستم شيرانيها و همچنين اخاذي و ماليات گزافي  که به آنها تحميل شده بود، شکاياتي مطرح کردند. اين زماني بود که مبارزه انتخاباتي دوره هفدهم مجلس شوراي ملي در جريان بود و در بلوچستان بين ارباب مهدي يزدي که لاشاريها و مبارکيها از او حمايت مي کردند و مراد خان ريگي فرزند عيدو خان که در اين زمان تغيير موضع داده و به مخالفان لاشاريها و مبارکيها يعني شيرانيها، بارکزهيها، سعيدي و سردارزهيها پيوسته بودند، مبارزه انتخاباتي در ميان بود.

نویسنده: عبدالله گرگیج ׀ تاریخ: چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

جناب روحاني رئيس جمهور جمهوري اسلامي ايران براي اولين بار در تاريخ ايران درمورد بلوچستان اظهار نظر جالبي نمودند

(( مسئله و معضل ومشكلات بلوچستان و سيستان يك مسئله ملي محسوب ميشود و تلاش تمامي مسئولين نظام را براي

مرتفع كردن آن مي طلبد))

نویسنده: عبدالله گرگیج ׀ تاریخ: یک شنبه 8 شهريور 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 
     
 

نژاد و تیره در استان سیستان و بلوچستان

گردآوری وبازنویسی واصلاحات عبدالله گرگیج ازاطلس فرهنگی ایران

نژاد و تيره

سرزمين سيستان و بلوچستان از آغاز رهگذر زمان، محل سكونت اقوام گوناگون بوده است. پيش‏از ورودآرياييان به اين منطقه نژادهاى بومى و مديترانه‏اى همچون نژاد سياه‏پوست در اويدى و اورتباى در آنجا سكونت داشته‏اند. قديمى‏ترين اقوامى كه در استان سيستان و بلوچستان زندگى مى‏كرده‏اند عبارتند از دراويديان، سومريان، نورديك، حبشيان آسيايى، لوريان مى‏باشند.

دراويديان

يكى از پرجمعيت‏ترين نژادهاى ساكن هندوستان، پيش از ورود طوايف آريايى‏ها، به اين سرزمين هستند و با ورود آريائيان به ايران بسيارى از دراويديان به هندوستان كوچ كردند. هم اكنون در اويديان در چابهار سكونت دارند و زبان خود را حفظ كردند.

سومريان

سومريان پيش از نورديك‏ها در ايران و بلوچستان زندگى مى‏كردند. برخى از نژادشناسان بر اين باورند كه نشانه‏هاى چهره سومريان را مى‏توان در نواحى شرقى مردم بلوچستان و افغانستان يافت.

حبشيان آسيايى

حبشيان آسيايى در بلوچستان زندگى مى‏كرده‏اند و نويسندگان يونانى از وجود «اتيوپياييهاى» جنوب شرقى ايران، (سيستان و بلوچستان) سخن گفته‏اند.

لوريان

لوريان يا لوليان در نقاط مختلف ايران از جمله سيستان و بلوچستان به اسامى لورى، لولى كولى خوانده مى‏شوند و از نسل قوم جط و يا زط مى‏باشند و در نواحى سيستان و بلوچستان ايران و سند پاكستان ساكن هستند و به لهجه جطگالى سخن مى‏گويند.

اقوام كنونى سيستان و بلوچستان

اقوام كنونى كه در سيستان و بلوچستان ساكن هستند عبارتند از: بلوچ، سيستانى، براهوايى، افغان، مكرانى، دهوار، بلوچ لشرى، درزاده و...

بلوچ

قوم بلوچ در سيستان و بلوچستان، سند، پنجاب، مرو و سيستان و بلوچستان پاكستان و تركمنستان زندگى مى‏كنند. از زمانهاى قديم اين قوم در مكران زندگى مى‏كرده‏اند. در كتابهاى فارسى از اين قوم به بلوچ و در كتابهاى عربى از آنها به بلوص یابلوشی ياد شده است. آنان داراى لهجه خاصى هستند كه به بلوچى معروف است.

سيستانى

سيستانى‏ها از سيستان به بلوچستان مهاجرت كرده‏اند. نژاد شناسان سيستانيان را یکی از اصيل‏ترين نژاد آريايى دانسته‏اند.

براهوايى

براهوايى‏ها در بيشتر نقاط بلوچستان پراكنده‏اند. هنرى فيلد اين قوم را ايرانى و آريايى دانسته است و تيره‏هاى مهم آن قنبرانى و منگال‏ها یامنگل هستند.

افغان

افغانها، ايرانى هستند و در سراسر سيستان و بلوچستان پراكنده‏اند. مهمترين طايفه‏اى كه از افغانستان به ايران مهاجرت كرده‏اند طايفه باركزايى است.

مكرانى

طايفه مكرانى يا مگى بيشتر در مكران ساكن هستند و تركيبى از نژاد هندو، افغان، آسورى و سياه پوست مى‏باشند.

دهور

دهورى‏ها از نژاد هند ايرانى هستند و به دخانى مشهور هستند.

بلوچ لشرى

اين قوم در جنوب دشت بمپور ميان پيپ و كوه اچوران زندگى مى‏كنند.

دُرزاده

درزاده نيز يك طايفه ايرانى غير بلوچ بوده‏اند كه به بلوچستان مهاجرت كرده‏اند و اكنون در اين سرزمين زندگى مى‏كنند.

عشاير و طوايف شهرستان زاهدان

مهمترين طايفه‏ هاى شهرستان زاهدان عبارتند از: گرگیج شه بخش (اسماعيل زايى)، نارويى،  و ريگى.

طايفه شه بخش (اسماعيل زايى)

نادرشاه افشار به منظور كوچ بلوچ‏ها عده‏اى نظامى را به بلوچستان اعزام كرد. در ميان نظاميان محمد حسن لر شيرازى در بلوچستان ماندگار شد و با خواهر ولى‏خان ازدواج كرد. بعد از مدتى محمد حسن خان داراى فرزندى به نام اسماعيل شد كه طايفه اسماعيل زايى از فرزندان اسماعيل هستند. اسماعيل خود نيز داراى 6 فرزند گرديد كه تيره ‏هاى طايفه اسماعيل زايى به نامهاى فرزندان او هستند.

تيره‏هاى طايفه شه ‏بخش عبارتند از: اسماعيل زايى، فقير زايى، قنبر زايى، رادو زايى، دارو زايى، بلوچ زايى، نوتى زايى، سدو زايى، قلندر زايى، توتا زايى، شيرو زايى، حسن زايى، الله بخش زايى، جمشيد زايى، محمدانى، نازبان زايى، بدال زايى.

قلمرو طايفه شه بخش

مركز اصلى سكونت طايفه شه بخش «شورو» و نقاط پر جمعيت آن كورين، قلعه بيد، سمسور، دمك، دره شور، گلوگاه، چشمه زيارت، گرگ و وحيد آباد است. عشاير طايفه شه‏بخش از طريق زراعت، دامدارى، صنايع دستى و كسب و كار است و بيشتر خانوارهاى طايفه شه‏بخش زير چادر زندگى مى‏كنند و خانواده‏هاى فقير آنان در زير چادرهاى كهنه و يا كپر زندگى مى‏كنند.

طايفه نارويى

مردم طايفه نارويى در شمال و شمال غرب زاهدان (نصرت آباد و سفيد آبه)، فهرج از توابع شهرستان بم و سيستان به سر مى‏برند. درباره وجه نام گذارى اين طايفه مى‏گويند نارويى‏ها نخست در پاكستان در منطقه‏اى كه در آن چيزى نمى‏رويد زندگى مى‏كرده‏اند (در اصطلاح محلى به آن منطقه نارو مى‏گفتند) از اين رو به نارويى مشهور شده‏اند.

تيره‏هاى طايفه نارويى عبارتند از: كندل زايى، فراز زايى، خرما ماگه، شهبك زايى، كرم زايى، مورد زايى، حاجى زايى، افضل زايى، ميرو زايى، گرخيل، مور پيش سمكى، گورگند زايى، سهراب زايى، درا زايى، سردار زايى، شيران زايى، زهرو زايى و گمشاد زايى.

ناحيه سردسيرى طايفه نارويى در كوهستان‏هاى نصرت آباد، دهانه باغى و ارتفاعات نهبندان در جنوب خراسان و ناحيه گرم سيرى آنان دشت نصرت آباد مى‏باشد.

طايفه گرگيچ

مردم طايفه گرگيچ در روستاهاى پيرامون زاهدان و روستاهاى ملك حيدرى  وزهک و بخش شهرکی وناروئی ودشتیاری شهرستان چابهار ومیانکنگی و ديگر روستاهاى سيستان و بلوچستان  وتعدادزیادی نیزدر استان گلستان و خراسان رضوی زندگى مى‏كنند و از راه  تجارت وكشاورزى و دامدارى امرار معاش مى‏كنند. تيره‏ هاى اصلی طايفه مزبور عبارتند از: گبر زايى،  سنگک زائی، حسن زايى،  و عوض زايى.که هر کدام از تیره های مذکورخوددارای تعدادی شاخه های فرعی هستند

عشاير و طوايف شهرستان خاش

عشاير و طوايف شهرستان خاش را بيش از 16 طايفه تشكيل مى‏دهند كه مهمترين آنها عبارت از طوايف: ريگى، شهنوازى، شهلى‏بر، هاشم زايى، كرد، جمال زايى مى‏باشند.

طايفه ريگى

طايفه ريگى از بزرگترين طوايف بلوچ كشور است كه مركز آنان در آبادى لاويز است. اين طايفه در گذشته در ريگزارهاى پاكستان زندگى مى‏كرده‏اند و براى يافتن زمين‏هاى حاصلخيز به خاش مهاجرت كرده‏اند و به همين مناسبت به «ريگى» مشهور هستند.

قلمرو زندگى آنان از زاهدان و مير جاوه تا خاش امتداد دارد. ناحيه سردسيرى اين طايفه پيرامون كوه تفتان و ناحيه گرمسيرى آنان گوهركوه و تهلاب دوربان است.

تيره‏هاى طايفه ريگى عبارتند از: نوتى زايى، بولاك زايى، ميركازايى، بهادر زايى، زنگى زايى، سرگل زايى، جرى زايى، شنبه زايى، سندك زايى، نوتو، محمدانى، حسين بر، كنگو زايى، شهك زايى و...

طايفه كُرد

مردم طايفه كُرد در روستاهاى سنگان، تمندان، دهپابيد، كارواندر، ده بالا، بيلرى ايراندگان، كمال آباد شهرستان خاش، سراوان و سيستان زندگى مى‏كنند. اين طايفه در دوره صفوى از اصفهان به خاش تبعيد شدند. اين طايفه داراى تيره‏هاى متعددى چون سهراب‏زايى، ميرا بلوچ‏زايى، علم‏خان‏زايى، در زاده‏زايى مى‏باشد.

طايفه تميندانى

عشاير تميندانى در ارتفاعات تفتان زندگى مى‏كنند. اين عشاير داراى مذهب حنفى هستند.

طايفه شهنوازى (يار احمد زايى)

قلمرو طايفه شهنوازى، از جانب شمال به كوه تفتان، از جنوب به استخر رود و از شرق به ماشكيد و از غرب به خاش محدود است. از ديگر طوايف خاش مى‏توان از طايفه جمال زايى، شهلى بر، هاشم زايى نام برد.

عشاير و طوايف شهرستان ايرانشهر

در حوزه شهرستان ايرانشهر طوايف متعددى زندگى مى‏كنند كه مهمترين آنها عبارتند از: باركزايى، مباركى، لاشارى بامرى، زين الدينى، شاهكى، رند، عبداللهى.

طايفه باركزايى

باركزايى‏ها در سراسر بلوچستان به ويژه در نواحى ايرافشان و دزك از توابع شهرستان سراوان، سرباز و راسك از توابع شهرستان ايرانشهر به سر مى‏برند.

مردم طايفه باركزايى از اعقاب امير شاهوخان باركزايى ساكن افغانستان هستند كه به سيستان مهاجرت كردند و پس از توقفى كوتاه به بلوچستان رفتند.

از تيره‏هاى مهم باركزايى مى‏توان از تيره: بارك زايى، باران زايى، بهرامى، قاسم خان زايى و ديگر تيره‏هاى نام برد.

طايفه لاشارى

مردم طايفه لاشارى در روستاهاى دهستان لاشار، بخش بمپور شهرستان ايرانشهر و زاهدان زندگى مى‏كنند در حدود نيمى از لاشارى‏ها تخته قاپو شده و به دامدارى و كشاورزى مى‏پردازند.

از تيره‏هاى طايفه لاشارى مى‏توان از: لاشارى، مير حبيبى، آزه باغى، آبگاهى، كومايى، چاهانى نام برد.

طايفه بامرى

مردم طايفه بامرى در گل مورتى، بزمان، مفيدى، دلگان، ايرانشه، گنيچ و در سيستان در روستاهاى جهانگير، بامرى و در جنوب شهر زابل زندگى مى‏كنند.

مردم طايفه بامرى سيستان و بلوچستان پيرو دين اسلام و شيعه مذهب هستند.

نيروهاى طايفه بامرى عبارتند از: رودين زايى، دروش زايى، فولاد زايى، دركى، قنبرزايى و ديگر تيره‏ها مى‏باشد.

طايفه مباركى

مردم طايفه مباركى در روستاهاى اسپكه، عيسى آباد، چانف، لاشار ازتوابع بخش بمپور شهرستان ايرانشهر زندگى مى‏كنند و 90 درصد عشاير اين طايفه تخته قاپو شده‏اند.

مباركى‏ها خود را از فرزندان حمزه عليه‏السلام عموى پيامبر دانسته‏اند.

طايفه مباركى از تيره‏هايى چون: مباركى، رئيسى، داودى، درزاده، نوكرى تشكيل شده است.

درزاده‏ها از نسل غلامان ايلى بوده كه به تدريج آزاد شده‏اند، نوكرى‏ها پايين‏تر قشر اجتماعى موجود طايفه هستند. مردم اين تيره در سالهاى اخير از نظر حقوقى آزاد شده‏اند.

عشاير و طوايف شهرستان سراوان

عشاير و طوايف سراوان بيش از 19 طايفه را تشكيل مى‏دهند كه مهمترين آنها گمشاد زايى، بزرگ زاده، انوشيروانى، صالح زايى، بارك زايى، رئيسى، سپاهى، ملازايى، مير مرادزايى، ملك زاده آسكانى، سياهانى، دُر زاده، دهوارى، دهانى، دامنى، پركى و جنگى هستند.

در ذيل به برخى از طوايف مذكور اشاره مى‏شود:

طايفه مير مراد زايى

طايفه مير مراد زايى از بزرگترين و معروفترين طوايف شهرستان سراوان هستند كه علاوه بر سراوان در زاهدان نيز زندگى مى‏كنند. عشاير مير مراد زايى از گذشته‏هاى بسيار دور مرزبانان غيورى بوده‏اند كه از مرزهاى شرقى كشور پاسدارى كرده‏اند.

اين طايفه در روستاهاى سيب و سوران، كنت، دهان، كهن، كرمشاه، كهن ملك پسكوه، هيدوچ، كله هوكان و بخشان به زراعت و دامپرورى اشتغال دارند.

تيره‏هاى مرادزايى بلوچستان عبارتند از: دهانى، پركى، شياه بر، زهى و ديگر تيره‏ها.

طايفه گمشاد زايى

طايفه گمشاد زايى حدود بيست نسل پيش به بلوچستان مهاجرت كرده‏اند. گمشادى‏ها خود را از فرزندان درويش بلانوش قادرى فرزند شيخ عبدالقادر گيلانى مى‏دانند و در زبان آنان نيز واژه‏هاى گيلكى به چشم مى‏خورد. مردم اين طايفه سالها با قواى انگليس جنگيده‏اند.

اين طايفه از 12 تيره تشكيل شده است. برخى از تيره‏هاى اين طايفه عبارتند از: داد خدازايى، چارى زايى، خاكى زايى، سپاهى زايى و...

طايفه بزرگ زاده

مردم اين طايفه در بخش‏هاى حومه و جالق در شهرستان سراوان و بخش سرباز ايرانشهر زندگى مى‏كنند. نژاد بزرگ زاده‏ها كرد است و از بخارا به بلوچستان كوچ كرده‏اند.

برخى از تيره‏هاى اين طايفه عبارتند از: نعمت اللهى، شيخ زاده، سيدزاده، صاحب زاده، ملك زاده.

عشاير و طوايف شهرستان چابهار

در شهرستان چابهار 30 طايفه زندگى مى‏كنند كه برخى از طوايف سيستان و بلوچستان به علت وجود زمين‏هاى كشاورزى حاصلخيز در چابهار مانند دشتيارى به اين سرزمين مهاجرت كرده‏اند.

برخى از طوايف اين شهرستان عبارتند از: اُستا، باشنده، بَر، براهوايى، بِردى، بسولى، دشتيارى، بليده‏اى، رئيس، جدكال، سردار زايى، سادات.

طايفه سردار زايى (سدّا زايى)

سردار زاييها در پاكستان سكونت داشتند و به علت درگيرى قومى به چابهار مهاجرت كرده‏اند. هم اكنون سردار زايى‏ها از طايفه‏هاى بزرگ و مشهور چابهار محسوب مى‏گردند كه از تيره‏هاى متعددى تشكيل شدند. مهمترين تيره‏هاى اين طايفه عبارتند از: مير، هيوت، بيد، خوخانى، شيخ زاده.

طايفه شيرازى (شيرخان زهى)

مردم اين طايفه در مناطق بنت، دشت‏ها، فنوج و كتيج زندگى مى‏كنند.

اين طايفه از 12 تيره: محمدانى، توتان، هوت، كورانى، شهنوازى و ديگر تيره‏ها تشكيل شده است.

طایفه گرگیج چابهار

طایفه بزرگ گرگیج (بل -کرگ-ریمدان-پلان-صدیک زهی-سند-زرآباد)

طوايف و عشاير سيستان

در سيستان بيش از 30 طايفه زندگى مى‏كنند كه بسيارى از آنها به دامدارى و كشاورزى اشتغال دارند. برخى از اين طوايف تخته قاپو شده و برخى از آنان هنوز به سنت كوچ نشينى و چادر نشينى خود ادامه مى‏دهند.

برخى از اين طوايف و عشاير عبارتند از: شهركى، براهويى، سرابندى، سرگلزايى، باركزايى، سنجرانى، نارويى، راشكى، ميرشكار و ديگر طوايف.

طايفه شهركى

طايفه شهركى اعتقاد دارند كه به آنها سيف الدين خان شعشعانى فرزند حيدرخان شهركى در مرودشت فارس حاكم بوده و به فرمان نادرشاه براى سركوبى افغان‏ها به سيستان رفته و با شكست افغان‏ها حاكم سيستان گرديده از آن پس شهركى‏ها در سيستان مسكن گزيدند.

تيره‏هايى از اين طايفه در روستاهاى دشتك، آس قاضى، ارباب، افشاريه، بزى شهركى سرگل و ديگر روستاها سكونت دارند.

برخى از تيره‏هاى اين طايفه عبارتند از: شهركى، شاهرخى خزاعى، نخ زرى، كته لوك، شيخ لنگى و ديگر تيره‏ها مى‏باشد.

طايفه براهويى

طايفه براهويى از گذشته‏هاى دور تا اواخر دوره قاجاريه ازقدرتمندترين طوايف سيستان و بلوچستان بوده‏اند و در زمان نادرشاه در اوج قدرت بودند. هنگام فرار اشرف افغان به افغانستان، اشرف به وسيله ابراهيم خان براهويى كشته شد و نادرشاه، ابراهيم خان براهويى را مورد محبت قرار داد.

براهوييان سيستان از اوايل بهمن ماه هر سال تا اوايل تير ماه از حاشيه هامون به ارتفاعات جنوبى نهبندان كوچ مى‏كنند و در فصل گرمسير در روستاهاى كناره هامون به زندگى مى‏پردازند.

برخى از مهمترين تيره‏هاى اين طايفه عبارتند از: براهويى، زيره كارى، بلوچ خان، شهمراد زايى، شاهى زايى مى‏باشند.

طايفه سرگلزايى

سرگلزايى‏ها از طوايف بزرگ و بومى منطقه است كه در سراسر سيستان و بلوچستان، پاكستان، افغانستان و ديگر استانهاى كشور پراكنده هستند.

تيره‏هاى اين طايفه در سيستان در روستاهاى اديمى، جزينك، قاسم‏آباد، كوشه عليا، كوشه سفلى، محمد آباد و ديگر روستاهاى زندگى مى‏كنند.

سرگل زايى‏ها امروزه در سيستان و به كشاورزى و دامدارى اشتغال دارند.

برخى تيره‏هاى سرگلزايى عبارتند از: سلطان شاهى، افشار، سرگزى، كربلايى، گلستانه، قاآنى، مسافر.

 

منابع

 
نویسنده: عبدالله گرگیج ׀ تاریخ: سه شنبه 13 مرداد 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

انگليس و جدايي بلوچستان

 تحولاتي که در قاره اروپا روي داد، موجب کشيده شدن ميدان رقابت کشورهاي اروپايي به ديگر قاره‌ها به خصوص آسيا شد. يکي از سرزمينهايي که اهميت زيادي براي دولتهاي اروپايي داشت، هندوستان بود. در جريان رقابت اروپاييها براي تسلط بر هندوستان، سرزمينهاي مجاور آن به عنوان معابر دسترسي بر آن سرزمين، اهميت خاصي يافت . يکي از اين نواحي بلوچستان بود. انگليسيها که توانسته بودند، دست ديگر رقيبان خود را از هندوستان کوتاه نمايند، تصميم گرفتند براي امنيت بخشيدن به سرحدات آن، منطقه حايلي در مرزهاي شمال غربي تشکيل دهند و از اين زمان سياست انگليس، در شرق ايران و بلوچستان آغاز شد. 

با تأسيس حکومت قاجار، پادشاهان اين سلسله در تلاش بودند تسلط خود را بر مرزهاي شرقي کشور گسترش دهند. توجه دولت انگليس به بلوچستان به عنوان کمربند دفاعي جنوب غربي هند و از طرف ديگر نگاه متمرکز شاهان قاجار به بلوچستان موجب تقابل سياست آنان شد. در اين زمان ديپلماسي قوي انگلستان در برابر ديپلماسي ضعيف قاجار قرار گرفت. انگليسيها براي رسيدن به اهداف خود دست به هر اقدامي زدند و نقشه­هاي گوناگوني را به اجرا در­آوردند، تا اينکه در نهايت بلوچستان را به عنوان سپر دفاعي هندوستان از ايران جدا کردند.

هندوستان و رقابت کشورهاي اروپايي

سفر واسکودوگاما از کشور پرتغال در سال 1497 به هندوستان راه را براي ايجاد مستعمرات در اين سرزمين و ساير نواحي آسيا باز کرد (سپاهي، 1385: 57). بعد از تسلط پرتغاليها بر هند در سال 1662 دولت پرتغال جزيره بمبئي را به چارلز دوم پادشاه انگليس هديه کرد و او نيز اين جزيره را به کمپاني هند شرقي منتقل کرد (نيکبختي، 1368: 63).. امپراتوري بريتانياي کبير از نيمه قرن هفدهم به تدريج با زور و زر و خدعه هندوستان را از چنگ راجه­هاي ايالت و امپراتوران مغول هند خارج کردند (بهزادي، 66:1368). بدين ترتيب انگليسيها، پرتغاليها را از گردونه­ رقابت خارج کرده خود بر اوضاع مسلط شدند.

در اواخر 1600 کمپاني هند شرقي به موجب فرمان ملکه اليزابت تاسيس گرديد. کمپاني به تدريج توانست نفوذش را در هندوستان گسترش دهد و از ديگر رقباي خود پيشه گيرد (سپاهي: 58). به دنبال ظهور انقلاب صنعتي در اروپا  توليد کالا به مراتب بيشتر از احتياج بازارهاي اروپايي بود. علاوه بر اين مواد اوليه بسياري از کارخانه­ها در اروپا وجود نداشت و کشورهاي اروپايي براي رفع اين نيازها، توجه بيشتري به سرزمينهاي ديگر نمودند (سپاهي: 58). يکي از اين سرزمينها که از قبل نيز مورد توجه کشورهاي اروپايي قرار گرفته بود، هندوستان بود. اين کشور با توجه به ويژگيهايي که داشت، مناسب‌ترين سرزمين براي استعمار بود.

اروپاي آن روز مي­دانست که امپراتوري بريتانيا به هندوستان زنده است و اگر لندن مغز اين امپراتوري است، هند قلبي است که خون ثروت و رفاه و عظمت را در رگهاي بريتانيا جاري مي سازد. (بهزادي: 68). در چنين اوضاع و احوالي، انگليس که از سالهاي قبل بر هند مسلط شده بود و سعي در حفظ آن در مقابل رقيبان داشت، با رقابت ناپلئون که قصد داشت اين سرزمين را از دست آن کشور خارج کند مواجه شد (سپاهي:58).

انگليس و دفاع از هندوستان

بعد از آنکه ناپلئون در اروپا به پا خواست، تمام معادلات قدرت و سياست جهاني به هم خورد. ناپلئون انگليس را بيش از همه دشمن خود مي‌پنداشت چرا که تمام اتحاديه­هاي نظامي عليه فرانسه توسط انگليس طراحي مي­شد. ناپلئون به خوبي دريافته بود که شاهرگ حياتي انگليس، هندوستان است. وي در جست و جوي راهي براي فتح هندوستان بود و چون انگلستان فرمانرواي درياها بود، او راهي نداشت جز اينکه از طريق خشکي بر هند حمله ور شود و اين راه به ناچار از ايران مي‌گذشت (بهزادي: 67). انگلستان خطر فرانسه را به خوبي دريافته بود. تصرف هندوستان از راه ايران، افغانستان، سند و پنجاب مکرر در تاريخ ثبت شده بود و انگليسيها مي­دانستند که اگر ميدان را باز بگذارند، فرانسويها به راحتي هندوستان را فتح خواهند کرد.

خطر حمله­ ناپلئون باعث توجه دولت انگليس و کمپاني هند شرقي به مناطق همجوار هندوستان، يعني راههايي شد که احتمال حمله­ ناپلئون از آن طريق وجود داشت. يکي از آن سرزمينهاي همجوار هندوستان، بلوچستان بود و در نتيجه­ اين رقابتهاي دول رقيب، اين ناحيه مورد توجه استعمارگران قرار گرفت و رقابت آنها در اين منطقه تا جدا شدن قسمتي از بلوچستان ايران و قرار گرفتن آن در کمربند حفاظتي هند و حتي پس از آن ادامه يافت (سپاهي: 59).

بعد از مکاتبه دولتمردان ايران با ناپلئون و آمدن نمايندگان او به ايران ميرزا رضاخان قزويني مأموريت يافت پيماني با ناپلئون منعقد نمايد. بنابراين پيمان فين کنشتاين در 4 مه 1807/ 25 صفر 1222 بين دو کشور بسته شد. از جمله مفاد اين پيمان، قطع رابطه­ ايران با دولت انگليس و اعلام جنگ با آن کشور بود. ايران همچنين در اين پيمان متعهد شد که هرگاه امپراتوري فرانسه قصد نمايد از خشکي قشوني را براي يورش به هند بفرستد، هرگونه امکاناتي را براي آنان فراهم نمايد (مجموعه عهدنامه‌هاي تاريخي ايران از عهد هخامنشي تا عهد پهلوي،1350: 152-153).

با اعزام ژنرال گاردن از جانب ناپلئون به ايران حکومت بريتانيا در لندن وحشتزده شد و نمايندگاني را به دربار ايران مأموريت داد، از جمله اين نمايندگان سرجان مالکم بود که به خاطر رابطه‌ دوستي بين ايران و فرانسه، از جانب دولت ايران پذيرفته نشد (سپاهي: 60).

انگليس و بررسي سرزمينهاي همجوار هندوستان

خطر حمله ناپلئون از طريق ايران به هندوستان و پذيرفته نشدن مالکم سفير انگليس از جانب دولت ايران موجب شد کمپاني هند شرقي و دولت انگليس به شناسايي و بررسي سرزمينهاي همجوار هندوستان بپردازند. يکي از اين سرزمينها بلوچستان بود که اين زمان وارد تاريخ جديد خود شد (سپاهي:62). انگليس مي­بايست هندوستان را حفظ مي­کرد و معابر لشکرکشي کشورهاي اروپايي به هندوستان و مرزهاي دفاعي شبه قاره را در اختيار خود مي‌گرفت از طرفي روسيه نيز از آغاز قرن هيجدهم بر درياهاي گرم جنوب و بيش از همه بر استانبول چشم طمع دوخته بود. روسيه مي­بايست معابر لشکرکشي به هندوستان را در اختيار خود مي­داشت تا لندن را لااقل به تسليم استانبول وا دارد (بهزادي:70). اين عوامل سبب شد انگليس براي دفاع از هندوستان به شناسايي سرزمينهاي غربي آن بپردازد که بلوچستان يکي از آنان به شمار مي­رفت.

پذيرفته نشدن جان مالکم در دومين مأموريتش به ايران در سال 1808/1221 او را در تصميمش براي شناسايي سرزمينهاي مجاور هندوستان مصمم کرد (سپاهي: 61). چندين افسر مستعد براي اين منظور همراه مالکم بودند. نخستين شخص سروان گرانت بود، وي مأموريت يافت درباره­ بلوچستان غربي تحقيقاتي انجام دهد و نتيجه را گزارش دهد (سپاهي: 61). هدف از مأموريت او اين بود که آيا نيروهاي نظامي کشورهاي اروپايي مي­توانند از طريق سواحل جنوب ايران به درون هندوستان رخنه کنند يا نه؟ گرانت اولين غربي بود که تمام سرزمينهاي بين خليج گواتر و جاسک را شناسايي کرد و راه ورود به بلوچستان را براي ديگر هموطنان خود کشيد (سپاهي: 63). انگليسيها از طريق هنديان آموزش ديده در فنون نقشه‌برداري که در لباس روحانيون مسلمان بودند و به طور کلي در هيئت سياح، تاجر، زاهد و درويش و ظاهر مي شدند(بهزادي: 70). و به شناسايي مرزهاي شرقي ايران مي‌پرداختند.

از ديگر مأموران سياسي و نظامي انگليس که براي شناسايي بلوچستان رهسپار اين ديار شدند، سروان چارلز کريستي و ستوان پاتينجر بودند که مأمور شدند از راه خشکي، قدرت طبيعي، اقتصادي و مناطق سوق­الجيشي بلوچستان و بخش ديگري از ايران را بررسي کنند (سپاهي: 64). در نتيجه مسافرت پاتينجر و همکارش اطلاعات فراواني در مورد قبايل و سران آنها، شمار جنگجويان قبايل و اوضاع طبيعي بلوچستان به دست آمد که موجب آشنايي اروپاييان با اين بخش از ايران و راهگشاي مأموران انگليسي به هنگام تقسيم بلوچستان شد.

سياست ايجاد کمربند حايل

اهميت هندوستان براي امپراتوري انگليس به قدري بود که برخي سياستمداران بر اين عقيده بودند که امکان زيستن براي انگلستان بدون هندوستان وجود ندارد. لرد کرزن در اين باره مي‌نويسد: «زماني که هند شناخته شده است، سرورانش همواره صاحب اختيار نيمي از جهان بوده اند». (سپاهي: 66).

دولت انگلستان پس از 1815 و تجربه تلخ اتحاد فتحعلي شاه و ناپلئون در مي­يابد که بر خلاف تصورات قبلي، ايران به عنوان خط دفاعي هندوستان چندان قابل اعتماد نيست و روسيه نيز مي­توانست با عبور از شمال خراسان به خان­نشينهاي آسياي مرکزي دست يابد. بنابراين، لندن و حکومت کمپاني در هندوستان بر آن شدند تا تلاش خود را در آسياي مرکزي به کار اندازند و ديوار دفاعي هند را از ايران به آسياي مرکزي تغيير دهند (بهزادي:172). به دنبال آن در دهه 1830/1250ق. در انگلستان اجماع فزاينده­اي پديد آمد مبني بر اينکه، روسيه به زيان ايران، عثماني و آسياي مرکزي در حال توسعه بخشيدن به قلمرو خود مي‌باشد و از همين جا طرح «مسئله شرق» يا «بازي بزرگ» ريخته شد. در اين طرح، ايران به عنوان دولت حايل در برابر پيشروي و توسعه‌طلبي فزاينده­ روسيه به هندوستان از اهميت استراتژيکي خاصي برخوردار شد (فوران، 1378: 172). در اين برهه زماني انگليس به دنبال سد دفاعي محکم و استواري مي­گشت تا بتواند با خيال راحت‌تري به سلطه­ خود در هندوستان ادامه دهد. آنان سد دفاعي خود را در مناطق مرزي خاوري ايران يافتند که دولت مرکزي ايران سياست قاطعي براي تسلط کامل بر آن نداشت و اين همان چيزي بود که انگليسيها خواستار آن بودند چرا که به راحتي مي‌توانستند مناطق استراتژيک را از ايران جدا کرده به نقشه­ خود يعني ايجاد کمربند حايل دست يابند.

ايران و توجه به مرزهاي شرقي       

با پايان يافتن جنگهاي ايران و روسيه، دولتمردان ايران تصميم گرفتند مرزهاي شرقي ايران را به نواحي اصلي آن گسترش دهند، اما انگليسيها تصور مي­کردند که دولت ايران هر قدمي که به سمت هندوستان بر مي­دارند به طور قاطع به اشاره­ دولت روس است (سپاهي:67). انگليس از اساس تفکر دولت و دربار ايران، درباره­ مرزهاي جنوب شرقي­اش آگاه شده بود. ايران از آغاز سلطنت قاجاريه مرز طبيعي جنوب شرقي خود را، رود سند مي­دانست. عباس ميرزا در خلال گفت و گو­هاي دوستانه و خصوصي با مأمورين انگليس بارها به اين مطلب اشاره کرده بود و محمد شاه نيز بر همين عقيده بود (بهزادي:95). در نتيجه انگليسيها درصدد ممانعت از پيشروي ايران به طرف شرق بر آمدند که اولين مورد آن مسئله‌ هرات و به دنبال آن جدايي بلوچستان بود که با تعيين حدود مرزي اين مناطق، هم خط دفاعي هندوستان را کامل کردند و هم به پيشروي ايران به سمت شرق براي هميشه پايان دادند.

بلوچستان در آغاز سلطنت ناصرالدين شاه

با آغاز سلطنت ناصرالدين شاه و توجه دولت مرکزي به بلوچستان سرداران و حاکمان نواحي مختلف اين ناحيه، داوطلبانه اطاعت خود را از دولت مرکزي اعلام نمودند (سپاهي:124). و اين بدان دليل است که اميرکبير صدراعظم ايران در آن زمان اهميت ويژه­اي به بلوچستان مي‌داد و آن هم به خاطر آگاه بودن او از سياستهاي انگليس در ايران بود.

در اين دوران نيز شورشهايي در بلوچستان براي استقلال رخ داد اما با سياست مدبرانه اميرکبير بلوچها دوباره به اطاعت از ايران گردن نهادند (بهزادي:106). انگليسها از اين وضع نگران شدند، زيرا با گسترش مرزهاي شرقي ايران، ايران را به هند نزديکتر مي­ديدند. با توجه به چنين اوضاعي، دولت انگليس در سال 1853/1270ق. به منظور جلوگيري از گسترش نفوذ بيشتر ايران در بلوچستان، مأموراني از سند به بلوچستان اعزام کرد. جاسوسان انگليسي مردم بلوچ را تحريک به شورش عليه دولت ايران کرده بودند (سپاهي.ص124). دولت انگليس در اين سالها سعي مي­کرد با ايجاد جو بدبيني در ميان مردمان بلوچ آنها را به شورش عليه دولت مرکزي وا دارد  اما اقدامات آنها در اين زمان نتيجه­ دلخواه را نداد و انگليسيها درصدد برآمدند تا به ترفندهاي ديگر متوسل شوند.

کشيدن خطوط تلگراف؛ زمينه‌ساز تقسيم بلوچستان

بعد از معاهده پاريس و استقلال افغانستان، مشکلات انگليسيها در هند، براي چند سال، آنها را از دخالت علني در بلوچستان بازداشت، اما شورش هند در سال 1857/1274ق. انگليسيها را در تقسيم بلوچستان مصمم کرد (سپاهي:130). انقلاب هندوستان و خطري که در آن مقطع تاريخي متوجه امپراتوري بريتانيا شد، آثار و نتايج عميقي در ايران به جاي گذاشت. از جمله مهمترين اين آثار ارتباط تلگرافي هندوستان با اروپا و با انگليس و در نتيجه کشيده شدن خطوط تلگراف در ايران بود (بهزادي:119). براي ايجاد خطوط تلگرافي در بلوچستان، مذاکرات توسط افسران انگليسي با دولت ايران شروع شد، اما اين مذاکرات با مخالفت و مقاومت شديد در ايران مواجه شد (سپاهي:130). اولياي ايران به هيچ عنوان نمي­خواستند پاي مأموران انگليسي به نقاط دور افتاده­ مملکت، به خصوص نواحي جنوب به ويژه در ميان طوايف بلوچستان باز شود. انگليسيها سرهنگ اپستويک را براي حل اين مسئله به سمت سفارت تهران برگزيدند (بهزادي:120-119). سرانجام امتياز کشيدن خطوط در 24 جمادي‌الاخر 1279 / 17دسامبر 1862 با دولت ايران به امضا رسيد. در آن زمان صدارت ايران با امين‌الدوله بود که با انگليسيها رابطه­ صميمانه­اي داشت.

انگليسيها در سال 1859/1275ق براي برقرار کردن رابطه­ مخابراتي مستقيم هند و اروپا يک رشته سيم بين اسکندريه و خليج فارس داير کردند. در سال 1278ق. دولت انگليس گلداسميت را به منظور انجام تحقيقاتي در زمينه­ چگونگي امتداد اين خط تلگراف در طول صحراي مکران مأمور کرد. در سال1280ق. کار کشيدن خط تلگراف تمام شد و آن خط را از کراچي به جاسک مربوط کردند (نيکبختي:64).

مأموران انگليسي به هنگام مطالعه، براي کشيدن خطوط تلگرافي پي بردند که کشيده شدن خطوط تلگراف زميني در بخشي از نواحي ساحلي ايران، براي کنترل و سرانجام جدايي اين نواحي مجاور، فرصت مناسبي مي­تواند باشد (سپاهي:130). بنابراين تحقيق و بررسي از اين نواحي بر عهده­ سر فردريک گلداسميت گذاشته شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نویسنده: عبدالله گرگیج ׀ تاریخ: دو شنبه 12 مرداد 1394برچسب:انگلیس وجدائی بلوچستان, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

بلوچستان یکی از 4 صوبه یا ایالت شامل در تشکیل دولت فدرالی پاکستان است که بر اساس آخرین آمارها بیش از 20 میلیون نفر جمعیت دارد و مساحت آن 370 هزار کیلومتر مربع بوده، وسیعتر از هر ایالت دیگر دولت پاکستان می باشد.1

بر اساس اطلاعات سایت "ویکیپدیای پاکستان" به استناد آمار سال 2006، از جمله جمعیت 185 میلیونی پاکستان، بلوچ ها 3.57 درصد و پشتون ها 15.42 درصد جمعیت پاکستان قلمداد گردیده اند.2

در حال حاضر بلوچ ها در سه کشور پاکستان، ایران و افغانستان زیست دایمی دارند که بزرگترین محل اسکان آنها در داخل نقشه پاکستان بیش از 6.5 میلیون، در قلمرو ایران 1.5 میلیون و چندصدهزار نفر در کشور فاقد احصاییه جمعیت (افغانستان) و نیز به طور پراکنده در سایر نقاط جهان زندگی می کنند. بنابر ادعای مقامات ایرانی، وضع معیشتی بلوچ ها در داخل ایران، بهتر از پاکستان و افغانستان است. از سوی آنها این ادعا نیز وجود دارد که سرزمین بلوچ های پاکستان در گذشته ها جزو خاک ایران قدیم بوده و باید به ایران ملحق شود.3

برای جلوگیری از دامنه دار شدن بحث به طور اجمال و اختصار، صِرف بر تاریخ معاصر بلوچستان مکث می کنیم.

حاکمان بلوچستان از قرن 13 میلادی و از زمان حکومت میرحسین؛ نواسه پنجم میر قنبر منصوب به قبیله "بروهی بلوچ"، به حکومت در بلوچستان ادامه داده بودند. بازهم در قرن 17 میلادی، میراحمد خان از همین سلسله، جای حکمرانان سابق را در حلقه ای کوچکتر گرفت که مرکز آن قلات بود. میراحمدخان در سال 1716 م مرد، جایش را میرمهراب خان پسرش گرفت؛ چون میرمهراب خان در جنگ داخلی کشته شد، بعد از وی برادرزاده اش میرسمندرخان حکمران قلات گردید، متعاقب آن میراحمد خان پسر مهراب خان حاکم بلوچستان شد.

یکی از افراد همین طایفه، میرنصیرخان است که عضو جرگه شیرسرخ قندهار برای گزینش احمدشاه به حیث پادشاه نیز بوده است؛ اما بر ضد دولت احمدشاه در سال 1759 م قیام نموده، شکست خورد و رسماً پادشاهی ابدالی را پذیرفت؛ لیکن در عمل، حکمران مستقل بود.4

تاریخ بلوچستان گواه است که این مردم سلحشور، به هیچ فرمانروایی، سر تعظیم فرود نیاورده، همواره مستقل زیسته اند. احمدشاه ابدالی نیز بعد از رسیدن به قدرت، از طریق نرمش و نوازش رهبران بلوچ در صدد گسترش سلطه خویش به آن مناطق گردید.5

هرچند احمدشاه ابدالی، محبت خان بلوچ را به سرداری کل بلوچستان مفتخر و نوازش فرمود؛ اما محبت خان نیز مردی تسلیم طلب نبود. وقتی از قندهار به محل خود برگشت در سال 1748 م (سال دوم زمامداری احمدشاه) از نخستین قیام کنندگان بر ضد دولت احمدشاه ابدالی می باشد.6

چون تطمیع و نوازش نتوانست، روحیه آزادیخواهی او را خدشه دار سازد، موصوف کاکرهای بلوچستان را با خود متحد ساخته، بر ضد دولت درانی قیام کرد. در جنگ خونینی که میان بلوچ ها به فرماندهی محبت خان، قیام خان و ملاحیات خان درگرفت، به نسبت فقدان امکانات کافی، بلوچ ها شکست خوردند. محبت گرفتار و با اهل و عیالش، به قندهار منتقل و زیر نظارت قرار گرفت. احمد شاه، برادرش حاجی خان بلوچ را به حیث حاکم بلوچستان شناخت؛ اما بعد از اشتراک محبت خان در قیام لقمان خان برادرزاده احمدشاه در قندهار در تفاهم با سران بلوچ، نصیرخان را که عضو جرگه شیر سرخ به طرفداری از احمدشاه بود، حاکم بلوچستان شناخت.7

دومین قیام بزرگ بر ضد دولت درانی، قیام بلوچ ها به رهبری نصیرخان بلوچ در سال 1759 م بود. این قیام وقتی صورت گرفت که نیروهای احمدشاه درانی، به وسیله مرهته ها در هندوستان تار و مار گردیده بود. نصیرخان که زمینه را برای رهایی از قید دولت درانی مساعد یافته بود، دست به قیام آزادیخواهانه زد.

مولف "تاریخ احمدشاهی" می نویسد:"نصیرخان قدم به صحرای محال اندیشی و بوالهوسی زده، حدود یکصد هزار نیروی جنگی را جمع آوری نمود. احمدشاه درانی نیز به سرعت از هندوستان برگشته، برای حفظ ماتعدم، نیروهایی را به شورابک اعزام کرد. آنها تعدادی از قلعه ها و خانه های بلوچ ها را اشغال و تعدادی اهالی را به اسارت گرفتند.8

تصادم دوم که میان نیروهای نصیرخان و نیروهای شاه ولی خان وزیر به وقوع پیوست، نیروهای شاه ولی خان؛ وزیر احمدشاه شکست خوردند؛ اما نصیرخان آنها را تعقیب نکرد. در مرحله سوم احمدشاه ابدالی خودش با نیروی بزرگ نظامی برای سرکوب بلوچ ها به میدان شورابک رفت.9

به نوشته مرحوم قاضی عطاالله خان پیشاوری، دشت شورابک از کثرت سپاه احمدشاه، در خود می جوشید؛ اما نصیرخان با شجاعت و دلاوری تمام، بالای نیروهای احمدشاه درانی حمله کرد، چون خطوط دفاعی نیروهای احمدشاه محکم بود، عقب نشسته، در شاه مران موضع گرفت.10

در این جنگ که بزرگترین فرماندهان احمدشاه ابدالی و تمام سران قبایل هشتگانه قندهار با نیروهای قومی شان اشتراک داشتند، دست به نابودی بلوچ ها زدند، بلوچ ها در حالی که با دلیری می جنگیدند، در نتیجه از چندسو محاصره شده، سنگرهای خود را از دست دادند. شدت این جنگ به حدی بود که دو طرف، اسلحه را کنار گذاشته در جنگهای تن به تن، سر و گردن و دست و پای همدیگر را می شکستند. بلوچ ها مجبور شده تن به مصالحه دادند.11

میان آنها یک معاهده صلح 5 ماده ای امضا گردید که در آن آمده است:

1. بلوچستان عضویت خود را در دولت درانی می پذیرد.

2. بلوچستان در جنگ های خارجی قشونی(شش هزار نفری) را در اختیار دولت ابدالی می گذارد؛ اما از آنها صِرف در جنگ های خارجی می تواند استفاده کند، نه جنگ های داخلی.

3. مصارف این قشون به عهده دولت ابدالی خواهد بود.

4. بلوچستان از پرداخت مالیات سالانه، معاف است.

5. به منظور استحکام دوستی، احمدشاه با دختر نصیرخان بلوچ، ازدواج می نماید. بلوچ ها علیه دولت ابدالی، دیگر دست به قیام نمی زنند.12

هرچند جنگ پایان یافت؛ ولی ملاحظه می شود که بلوچ ها خواست خود را بالای دولت درانی تحمیل نموده اند. یعنی بلوچ ها در حد یک کنفدریشن یا اتحادیه سست بنیاد میان دو دولت مستقل به نام جزئی از اداره ابدالی احمدشاه ابدالی بوده اند و این خودمختاری تا دوره حاکمیت زمان شاه درانی ادامه یافته است.

در سال 1802 م (دوران سلطنت شاه محمود) بار اول، وقتی بلوچ ها متوجه شدند که پسران تیمورشاه، مانند گرگ های گرسنه به جان همدیگر افتاده اند، باز هم موقع را مساعد یافته، اعلام استقلال کامل نمودند.

اما مرحوم غبار به اشتباه نوشته است که هنگام لشکرکشی اول انگلیس به افغانستان(1839م) دولت بلوچستان تابع دولت افغانستان بوده است.13. در ادامه نوشته است که هیئت انگلیسی همراه برنس به وسیله محمدشریف خان؛ حاکم گنداوه و نایب محمدحسین خان نمایندگان مهراب خان، پذیرایی و میان شان مذاکره صورت گرفت. برنس، مسوده قراردادی را از جیب خود کشیده ارائه کرد که در آن نوشته بود:"دولت بریتانیا سالانه 200 هزار روپیه و عجالتا 12 هزار روپیه به حاکم بلوچستان می پردازد و مهراب خان را یگانه حاکم بلوچستان به رسمیت می شناسد. در مقابل، بلوچستان، امنیت راه بولان را برای عبور نیروهای بریتانیا و شاه شجاع درانی، مصون نگهدارد و هم حاکم بلوچستان وظیفه آذوقه رسانی اردوی شاه شجاع و بریتانیا را به عهده گیرد."

اما محمدحسن خان، سید محمد خان و گل محمد خان(مرد مقتدر حکومت قلات) این خواست انگلیس ها را رد کردند؛ اما شخص مهراب خان، به خاطر اینکه، انگلیس به منظور ایجاد نفاق با سران اقوام براهوی، وارد معامله نشود و اتحاد بلوچستان برهم نخورد، قبول کرد که هنگام سوقیات انگلیس به سوی قندهار، بی طرف می باشد؛ اما بی طرفی برای انگلیس، مصونیت راه بولان را برای عبور و مرور از بولان، تضمین نمی کرد، ممکن بود اچکزایی ها اخلالگری کنند.

موهن لعل هندی(کارمند برجسته استخبارات انگلیس) کوشیده با وعده و وعید، مهراب را برای امضای این قرارداد راضی کند؛ اما بلوچ ها اوراق این قرارداد را در راه از چنگ کارمندان انگلیس ربوده، آنها را دست خالی ساختند و از سوی دیگر به محل اقامت رییس هیات انگلیس(برنس)مسلحانه حمله کردند. انگلیس ها مجبور شدند که راه خود را چپ کنند و موضوع بلوچستان را بعد از فتح قندهار، موکول نمایند.14

هرچند بعضی از شووینست های بیمار وطن ما، ادعای بلند بالا داشته می پندارند که هنگام امضای معاهده دیورند، پشتونستان و بلوچستان جزو خاک افغانستان بوده است و باید به افغانستان ضمیمه گردد؛ در حالی که به استثنای مدارک فوق و به رؤیت کتاب "احصاییه درانی ها" که به وسیله  راولسن؛ مورخ و افسر نظامی انگلیس هنگام تجاوز اول آن کشور که از روی آرشیف رسمی درانی با دقت نوشته شده، بلوچستان حتا به دولت ابدالی مالیه نپرداخته است.15

اما در صفحه 6 کتاب عبدالکریم بخارایی که در دربار شاه محمود درانی مدتی زیسته بود، زیر عنوان "مالیات اراضی مردمان غیر پشتون" بسیار ناچیز مبلغ 200 هزار روپیه ذکر شده است که آنهم شاید مصارف قطعه نظامی ای بوده باشد که در جنگ های خارجی احمدشاه ابدالی ایفای وظیفه می کردند.16

اما از دور اول پادشاهی شاه محمود درانی(1802م) بلوچستان کشوری مستقل بوده است. چنانچه مرحوم قاضی عطاء الله خان پیشاوری نوشته است:"بعد از آنکه در سال 1802 م فتحعلی شاه قاجاری، خراسان را اشغال و برای ابد از خاک افغانستان جدا کرد 38 تن خانواده نادر افشار را که سال ها حکمران خراسان غربی بودند به تهران انتقال و همه را قتل عام کرده پسر خود را حاکم خراسان غربی مقرر نمود. بلوچ ها نیز از این پادشاه گردشی استفاده کرده، استقلال  کامل خود را اعلام و از قلمرو ابدالی جدا شدند.17

به نوشته مرحوم داکتر حق نظر؛ مورخ تاجیکستانی، دولت احمدشاه ابدالی بسیار سست بنیاد و شبیه یک کنفدریشن بوده که از یکسو مردم بارها قیام کرده حاکمیت درانی را قبول نداشتند و از سوی دیگر سرزمین های زیر اداره درانی ها به سه گروه تقسیم می شدند:

1. ملک هایی که از سوی حاکمان احمدشاه به طور مستقیم و مطلق العنان و استبدادی اداره می شدند، مانند: قندهار، فراه، هرات، غزنی، کابل، بامیان و...

2. ملک هایی که والیان و حاکمان آنها، از خود منطقه و خودمختار بودند، صرف احمدشاه را به حیث پادشاه، اعتراف می کردند، وابستگی آنها صرف دادن مالیه و یک قطعه سواره عسکری بود که گاهی از دادن آنها نیز تمرد و قیام می کردند. مانند: بلوچستان، خراسان غربی، سند، بهاولپور و...

3. ملک هایی که صرف قبایل پشتون در آنها سکونت داشتند و تابع قید و بسط قبیلوی خود بودند و به خاطر پشتون بودن، اطاعت شفاهی داشتند، مسایل مالی و لشکری منطقه، مربوط خود آنها بود. مانند قبایل افریدی، ختک و بعضی قبایل در دیگر ماورای دیورند امروزی که حتا از احمدشاه ابدالی به خاطر حفظ راه ها پول اضافی می گرفتند.18

اما بلوچ ها از سال 1802 تا 1841 که با انگلیس معاهده امضا کردند و در 1854 معاهده دست و پاگیر 25 فقره ای به امضا رساندند، طی نیم قرن، کاملا مستقل و از 1854 تا 1947 به مدت 93 سال سیاست خارجی شان زیر کنترل و فشار دولت هند بریتانوی و خودمختار بوده در 1948 بعد از هشت ماه، استقلال، به وسیله ارتش پاکستان، اشغال و جزو دولت فدرالی پاکستان ساخته شدند؛ اما مبارزه بلوچ ها برای استقلال کامل به درجه های متفاوت، همیشه جاری بوده است.19

چرا بلوچ ها استقلال می خواهند؟

میرآزادخان بلوچ؛ سکرترجنرال شعبه دولت در تبعید بلوچستان((GOB می نویسد:"بلوچستان طی قرن ها دولت مستقل داشته، به افغانستان یا هند بریتانوی، ارتباط تشکیلاتی نداشت. وقتی در سال 1947 هندوستان تجزیه می شد، دولت بریتاینا مجبور شد، نمای اصلی حکومت بلوچستان را به نمایش بگذارد و یا بلوچستان را به حال خودش رها کند. بلوچستان در حالی که کشوری مستقل بود به وسیله ارتش پاکستان، اشغال گردید."20

موصوف در ادامه می نویسد:"مطابق اعلامیه استقلال هند در 1947 تمام پیمان ها و قراردادها، میان دولت بریتانیا و گردانندگان دولت های ذیربط تا 15 آگست 1947 به پایان می رسیدند. جناب میراحمدخان که حاکم قلات بود، در همان روز -15 آگست- بلافاصله اعلام استقلال کرد. محمدعلی جناح نیز حاکمیت بلوچستان را زیر اداره خان مذکور امضا کرد."

نیویارک تایمز در روز 12 آگست -سه روز قبل از اعلام استقلال نیم قاره هند- گزارش داد:"مطابق معاهده ای، پاکستان، قلات را به عنوان یک قلمرو حاکمیت مستقل همراه با وضعیت متفاوت با دولت هند پذیرفته است."

از دهلی نیز یک بیانیه رسمی صادر شد و حاکی از آن بود که:"قلات حکومت مسلمان در بلوچستان، با پاکستان، موافقتنامه ای دال بر جریان آزاد ارتباطات و تجارت امضا نموده و شاید اینان(بلوچستان و پاکستان) مذاکراتی را برای گفتگو، در مورد امور دفاعی، امور خارجی و ارتباطات نیز به راه بیندازند."

روز بعد -13 آگست- بازهم نیویارک تایمز، حتا یک نقشه جهانی را که بلوچستان را به عنوان یک کشور مستقل، نشان می داد ترسیم و منتشر کرد.21

روز 15 آگست 1947 میراحمدخان؛ حاکم بلوچستان در قلات، اجتماع بزرگی را در قلات فراهم نموده طی آن، رسما استقلال بلوچستان را اعلام نمود و روز 15 آگست را یکی از روزهای جشن و شادمانی(روز ملی) نام نهاد.

جناب میراحمدخان مجلس علیا و سفلای بلوچستان را شکل داده، این مجلس در جریان نخستین نشست -اوایل سپتامبر 1947- استقلال بلوچستان را تایید و تصدیق نمود.22

محمدعلی جناح تلاش نمود تا میراحمدخان را تشویق به پیوستن به پاکستان کند؛ اما جناب خان و هر دو اتاق مجلس بلوچستان، پیشنهاد پیوستن به پاکستان را رد کردند. دولت پاکستان که امکانات نظامی، سیاسی و اقتصادی باقیمانده از استعمار انگلیس را در اختیار داشت، حالت پرخاشگرانه  و جنگجویانه ای علیه بلوچستان در پیش گرفته، در مارچ 1948 دستور اشغال بلوچستان را صادر کرد و قوت های نظامی پاکستان در 15 اپریل 1948-هشت ماه بعد از استقلال- بلوچستان را مورد تاخت و تاز بیرحمانه قرار داده، مسئولین و تمامی اعضای مجلس قانونگذاری بلوچستان را زندانی نمود.23

به رؤیت این شواهد و مدارک، بلوچستان جزو خاک پاکستان نه؛ بلکه یک کشور مستقل، ولی اشغال شده به وسیله ارتش پاکستان بوده، مستحق تشکیل دولت مستقل می باشد. طی مدت 65 سال، افکار استقلال طلبانه میان نهادهای سیاسی و قومی در بلوچستان در هر شرایط به درجه های متفاوت، فعال بوده است.

سران آزادیخواه بلوچ در 12 اپریل 2007 از طریق اینترنت، اهداف و مقاصد خویش را-با پخش یک اعلامیه جداگانه- به جهانیان اعلام نمودند؛ البته هیات رهبری این حکومت جلای وطن، به صورت مشخص افشا نگردیده؛ ولی شخصی که متصدی امور "وبسایت" در زمینه می باشد به نام میرآزادخان بلوچ، سکرتر جنرال حکومت جلای وطن معرفی شده است.24

در وبسایت مذکور، میرآزادخان، "خان قلات" را به حیث پادشاه حکومت جلای وطن بلوچستان، معرفی نموده است.

به نوشته این وبسایت، تمام مصارف حکومت جلای وطن از فُند شخصی میرآزادخان تمویل می شود، تا کنون از کدام مرجع دیگر، تقاضای مساعدت ملی نکرده است.

میرآزاد خان اظهار داشته است:"بنده اولا بلوچ و بعد مسلمان بوده، هدف اساسی ام، آزادی ملت بلوچ می باشد؛ زیرا بالای مردمان بلوچ، کشورهای پاکستان، ایران و افغانستان، قابض می باشند و روی همین منظور بلوچ ها مبارزات آزادیخواهانه خویش را علیه حکومت پاکستان که پیکر اصلی بلوچ ها را زیر کنترل و اسارت خود دارد، انجام می دهند و تا آخرین لحظه در جهت تحقق اهداف برحق خویش علیه حکومت پاکستان، خواهند رزمید.25.

بلوچ ها مبارزه در راه استقلال را حق مسلم خود می دانند؛ چون بلوچستان از روی اجبار و از طریق نظامی در سال 1948 از اریکه یک دولت متستقل، پایین کشیده شده است.

اکنون می خواهیم منحیث یک کشور مستقل، به حقوق حقه خود برسیم و در این راستا، حمایت جامعه جهانی را خواستاریم.

در حال حاضر که نیروهای جامعه جهانی، در جوار بلوچستان(افغانستان) حضور دارند، پاکستان باید قلمرو اشغالی را تخلیه کند، مرزهای نوین به طور عادلانه، علامه گذاری شوند و مناطق بلوچ نشین در منطقه معین گردد."26

میرآزادخان بلوچ؛ سکرترجنرال شعبه بلوچستان در تبعید(GOB) از آدرس ساختمانی بلوچ یهود، در اورشلیم مقاله ای زیر عنوان "معاهده دیورند، غیر قانونی است" در اکتبر 2008 برابر با میزان 1387 خورشیدی به نشر سپرده است که به وسیله داکتر محیی الدین مهدی، به زبان دری برگردانده شده و در شماره پنجم مجله دوهفتگی شورای متحد ملی مورخ 15 میزان 1387 منتشر گردیده است که مطالب جدیدی در آن، جلب توجه می کند. آنچه در بالا راجع به بلوچستان آمده است، مقاله مذکور قسمتی از تاریخ معاصر بلوچستان را روشن می کند.

در مقدمه مقاله آمده است:"در مورد معضله دیورند که بلوچستان و پشتونستان پاکستان را از افغانستان متمایز کرده است، چندین نگاه وجود دارد:

1. نگاه ناسیونالیست ها و شووینیست های پشتون افغانستان که اکنون در دولت آقای کرزی، گرد آمده اند، این است که این گروه خواستار الحاق مناطق پشتون نشین پاکستان و حتا بلوچستان به افغانستان بوده، در خواب و خیال افغانستان بزرگ اند.

نگاه نظامیان و برخی سیاستمداران آزمند پاکستان، خواستار انضمام افغانستان به پاکستان یا حداقل انضمام مناطق پشتون نشین افغانستان به پاکستان می باشند.

3. نگاه سوم تشکیل کشورهای مستقل با جمعیت های متجانس پشتون و بلوچ در منطقه.

نگاه چهارم در واقع (خواهان) به رسمیت شناختن وضع موجود، در منطقه بوده، در ضمن تشکیل یک دولت نامتمرکز(فدرال) مانند پاکستان در افغانستان است.

از نظر بلوچ ها معاهده سرحدی دیورند میان افغانستان و صوبه سرحد پاکستان -حالا پشتونخواه- با سرحد میان افغانستان و بلوچستان، حکم حقوقی جداگانه ای دارد. (یعنی به نظر بلوچ ها معاهده سرحدی دیورند، قابل قبول نیست؛ زیرا دولت های مستقل بلوچستان هیچگاه آن را امضا نکرده اند.)

به بیان دیگر، دولت در تبعید بلوچستان، قانونمند بودن معاهده دیورند میان افغانستان و انگلستان را به چالش می کشد، نه اعتبار آن را.27

به استناد این نوشته:"وقتی در 1947، هندوستان تجزیه شده، پاکستان به وجود آمد، معاهده دیورند از سوی محکمه عدالت بین المللی، به طور طبیعی به عنوان یک معاهده نافذ و الزام آور تحت عنوان"پوسیدیتیس جوریمس" به وجود آمد. یعنی اصلی در قانون بین المللی هست که می گوید:ایالات یا دولت های تازه ایجادشده بایستی همان سرحداتی را که پیش از استقلال خود داشتند، داشته باشند."28

یعنی معاهده الزام آور دیورند، بالای دولت بلوچستان که همیشه مستقل بوده و آن را امضا نکرده است قابلیت انتقال را ندارد؛ اما بالای پاکستان و افغانستان الزام آور است.

همچنین قانون بین المللی شعار می دهد که تغییرات سرحدات قطعا بعد از به وجود آمدن سازمان ملل متحد و منشور آن به موافقه نماینده های واقعی دو جانب است.

وقتی در سال 1949 پارلمان افغانستان، معاهده دیورند را ملغا اعلام کرد، یکجانبه و خلاف قانون بین المللی بود، چون یکجانبه حق الغای آن را نداشت و همچنین سرحد دیورند میان افغانستان و پاکستان، تازه به وجود آمده، مانند سایر معاهدات سرحدی بین المللی دایمی بوده، میعاددار نمی باشد و در هیچ ماده ای از مواد هفتگانه معاهده دیورند و معاهدات تاییدی بعدی آن از میعاد 100 یا 99 ساله، ذکری به عمل نیامده است؛ یعنی معاهده دیورند، تاریخ انقضا نداشته و دایمی است. ادعای تحصیلکرده های افغانستان در این مورد واقعیت ندارد.29

در مورد قانونی بودن معاهده دیورند، نظریه پاکستان قانونا درست است. دولت های افغانستان نمی توانند، پاکستان را در دادگاه بین المللی به چالش بکشند.30

دولت مستقل بلوچستان در سال 1839 هنگام تجاوز انگلیس برای دفاع از حاکمیت خود، با نیروهای انگلیس درگیر شده و در عین حال، انگلیس ها را راه نداد و وظیفه آذوقه رسانی آنها را به عهده نگرفت. انگلیس بعد از فتح قندهار و کابل، دوباره به بلوچستان لشکر کشیدند. مهراب خان با 400 نفر از همراهان بلوچ خود کشته و 2 هزار نفر دیگر به اسارت درآمدند؛ چون تعدادی از فئودال های مغرض، خیانت کرده، او را تنها گذاشته بودند.

وقتی توپخانه انگلیس دروازه قلعه مستونگ را به هوا پراند، موصوف با مردانگی شمشیر برداشت و برای دفاع از وطن به صفوف دشمن حمله کرده با رفقای خود، تا دم مرگ جنگید؛ تا همه کشته شدند.31

جای ننگ تاریخی این است که سرداران قندهاری(شیردل خان، پردل خان، کهندل خان، محمدعمرخان) هنگام ورود لشکر انگلیس، میدان جنگ را به دشمن گذاشته بدون جنگ، با خانواده های خود، سر راست به ایران گریختند.

نصیرخان دوم بعد از جنگ های خونین و شکست بلوچ ها در جنگ مستونگ، مجبور شد یک قرارداد 9 فقره ای را با انگلیسی ها امضا کند و با انگلیسی ها مصالحه نموده در حکومت بلوچستان بماند، گرچه این معامله به نفع انگلیسی ها بود؛ اما آزادی داخلی حکومت نصیرخان دوم را تصدیق کردند.

انگلیسی ها با شیطان خصلتی همیشگی با تعدادی از دیگر سران اقوام در تماس شدند که ایجاد نفاق را در پی داشت، به این سبب، نصیرخان را باز مجبور ساختند، در سال 1854 معاهده 25 فقره ای دیگری را امضا کند. این معاهده دست و پای بلوچستان را بسته می کرد.

به نوشته مرحوم غبار، مردم بلوچ بر ضد انگلیس با وجود این معاهدات، قیام کرده، نیروهای انگلیسی را از کویته و مستونگ بیرون راندند؛ تا اینکه طرح سوم سندیمن را انگلیسی ها عملی کردند و در سال 1876 معاهده 1854 با تغییراتی تمدید شد که بر اساس آن، کوژک، بولان و نواحی آن، زیر سلطه انگلیسی ها رفت؛ اما هویت خودمختاری بلوچستان باقی ماند.32

در همین سال ها که انگلیس ها بر کویته مسلط می شدند دور دوم پادشاهی امیر شیرعلی خان بود؛ اما از گور امیر شیرعلی خان، صدایی برنخاست تا اینکه دو سال بعد انگلیس ها بار دوم به افغانستان تجاوز کردند، امیرشیرعلی خان مانند سرداران قندهاری خود(تجاوز اول انگلیس) با وجود پافشاری مردم کابل، کشور را بدون سرپوش و بدون مدافع گذاشته با خانواده و کابینه خود به سوی شمال کشور گریخت، تا در همانجا مرد.

انگلیسی ها در سال 1883 دور پادشاهی عبدالرحمن خان؛ نوکر گوش به فرمان انگلیس، بلوجستان را به نام "بلوچستان بریتانوی" اعلام و بعد از اشغال بلوچستان به وسیله نظامیان پاکستانی و جانشین شدن پاکستان به جای انگلیسی ها، در سال 1955 میراحمدخان؛ حاکم بلوچستان را نیز زندانی و بلوچستان را جزو یونت غربی خود اعلام کرد.33

در مقاله میرآزادخان بلوچ نیز آمده است که ابتدا انگلیسی ها بلوچستان را جزو قلمرو ابدالی پنداشته در مذاکرات از آدرس شاه شجاع، صحبت می کردند، در حالی که نام شاه شجاع برای بلوچ ها مفهومی نداشت.

اما بعد از به رسمیت شناختن نصیرخان دوم -فرزند جوان مهراب خان- به حیث جانشین مستقل پدرش در حکومت بلوچستان، نخستین پیمان را با وی امضا کردند که موضوعات دفاعی و تهاجم نظامی بود؛ تا امضای معاهده دوم(1854) طی مدت 13 سال کدام حادثه دیگری میان انگلیس و بلوچستان رخ نداد.

مطالب عمده پیمان 1854 در پیوستگی یا ارتباط موضوعات اتحاد تهاجمی و تدافعی نظامی بود. در پیمان از سران بلوچ خواسته شده بود که در برابر همه دشمنان انگلیس، موقف دشمنانه بگیرند و شرط مذاکره و رابطه با دولت های دیگر باید کسب رضایت دولت بریتانیا باشد و صلاحیت استقرار نیروهای نظامی انگلیس با وضع الجیش آنها نیز به صلاحیت و اجازه انگلیسی ها بود.

اما حکمرانان و مردم بلوچ پیوسته مواد این پیمان ها را نقض می کردند و مناسبات دو کشور را برهم می زدند. به این صورت رابطه انگلیسی ها تا سال 1876 –به مدت 22 سال- منقطع گردیده بود. به همین سبب در 1876 بازهم معاهده 1854 با تغییراتی امضا گردید. این آخرین پیمان باز هم به انگلیسی ها اجازه می داد در مورد به اجاره گرفتن وادی کویته غرض ایجاد پایگاه نظامی با سران اقوام، مذاکره کنند، هرچند فرمان حاکم بلوچستان نافذ بود؛ اما انگلیسی ها چهارچشم ناظر بودند.

بین سال های 1890 الی 1891 قیام های قبایل پشتون، از دامنه کوه های سلیمان بالای انگلیسی ها، آنها نیز عملیات های نظامی را سازمان می دادند.

در همین زمان، انگلیسی ها وادی ژوپ را اشغال و پایگاه نظامی "فورت سندیمن" را با فشار دسته های نظامی بالای بلوچ ها، توانستند اعمار نمایند.34

در سال 1893 -هنگام امضای معاهده دیورند با عبدالرحمن خان- میان میرخدادادخان و انگلیسی ها روی بعضی مسایل، کشیدگی پیدا شد، انگلیسی ها پسرش میرمحمدخان را برضد پدر، تحریک و حمایت کردند. پسر، پدر را خلع نموده خود در مقام حکمرانی نشست.

در سال 1899 بازهم میان انگلیسی ها و اداره بلوچستان، گفتگوهایی بر سر به اجاره گرفتن ناحیه نوشکی و نیابت و انتقال مدیریت آن منطقه به انگلیسی ها (شامل حکومت، حق قضاوت و اجرایی و در مجموع قدرت عمل) انجام شد. این معاهده تسلط مستقیم بریتانیا بر شهزاده بزرگ کویته-تفتان مسلم ساخت.

این آخرین ترتیبات و معاهدات بود که انگلیسی ها را برای مدت 47 سال-تا 1947- بر بلوچستان مستولی ساخت، هرچند که حاکمان منطقه، بلوچ بودند.

چرا بلوچ ها و پشتون های استقلال طلب، ناکام شدند؟

پارلمان انگلستان در 3 جون 1947 تجزیه هند را به دو کشور هندوستان و پاکستان، تصویب و فیصله کرد. از 3 تا 17 جون همان سال در ساحه پشتونستان -به اصطلاح آزاد و محکوم- رفراندم برگزار کرد که از جمله 570 هزار واجدین شرایط اشتراک، تعداد 289 هزار نفر، برای الحاق به پاکستان و صرف 2 هزار و 800 نفر طرفداران خاص مرحوم خان عبدالغفارخان به طرفداری از هند، رای دادند، بقیه اشتراک فعال نکردند و هرچند گزینه سومی (استقلال) در رفراندوم وجود نداشت؛ اما اگر پشتون ها نمی خواستند به پاکستان ملحق شوند، می توانستند اشتراک نکنند.35

به نوشته میرآزادخان بلوچ در میان بلوچ ها رفراندم برگزار نشده، انگلیسی ها اداره بلوچستان به حاکم آن منطقه –میراحمدخان- واگذار کردند، خان موصوف بعد از این واگذاری صلاحیت، استقلال بلوچستان را اعلام کرد.

به نوشته مرحوم غبار، پشتون ها نیز در 21 جون 1947 -بعد از رفراندم- جرگه بزرگ بنو را که در آن، همه رهبران پشتون اعم از مذهبی و سیاسی اشتراک نموده بودند و 25 هزار جوان مسلح "زلمی پشتون" نیز آماده پیکار برای استقلال بودند، در این جرگه، فیصله به عمل آمد که:"نه هند می خواهیم، نه پاکستان، (نه افغانستان)؛ بلکه جمهوری اسلامی پشتونستان می خواهیم."37

در همین زمان، نمایندگان جرگه بنو به کابل آمدند. از دولت ظاهرشاه تقاضای حمایت کردند؛ اما دولت کابل هیچگونه کمکی برای استقلال پشتونستان نکرده، آنها را توصیه به مذاکره و حوصله مندی نمود. به همین سبب، پشتون های ماورای دیورند، مایوس شده از استقلال طلبی منصرف و تشکیلات دولت در پاکستان خلط شده در صدد به دست آوردن امتیازات مادی گردیدند، چنانچه دو رییس جمهور و چهار لوی درستیز ارتش پاکستان و سایر مقامات ارشد از جمله پشتون ها بوده است.

به قول استاد محمد اسحاق نگارگر:"از خان عبدالغفارخان تا عبدالولی خان، اجمل ختک و دیگران به یک زبان گفته اند ما پشتون پاکستانی هستیم، در چوکات پاکستان خودمختاری می خواهیم. اما آنها با چال و نیرنگ، می خواهند پشتون های افغانستان را با خود ببرند، تا در مقابل پنجابی ها، چانه زنی نکنند."38

تا اینجا یک واقعیت روشن، کتمان شده است و آن اینکه، چرا دو ایالت استقلال طلب در مقابل دو ایالت پاکستان طلب(سند و پنجاب) شکست خورده، زیر سلطه پاکستان برده شدند؟ به نظر بنده مسئول این کار زمامداران افغانستان هستند. در حالی که سال ها غوغای پشتونستان خواهی بلند کرده؛ اما در باطن دشمنان پشتون ها و بلوچ ها و دوستان استعمار انگلیس بوده اند.

به نوشته محمد اسحاق فیاض، حتا در سال 1893 میلادی نوروزخان بلوچ، با تحایف و زیورات، با علامت دوستی و اتحاد، نزد عبدالرحمن خان پادشاه افغانستان آمده است، تا همراه بلوچ ها در مبارزه علیه استعمار، همیاری و همکاری کند؛ اما توقع بلوچ ها از وی، بی ثمر بود، چون عبدالرحمن خان مانند دیگر اجداد و اخلاف خود، حاضر شد، قوم و قبیله خود را دوپاره کند؛ ولی حاضر نشد که از سلطنت دست بکشد، برای اینکه تاج و تخت برای این زمامداران، مقدم تر از وطن، شرف و عزت بود.39

یعنی از عوامل اصلی و اساسی شکست استقلال طلبان پشتونستان و بلوچستان در برابر استعمار انگلیس و پاکستان، خیانت و نامردی زمامداران دو قبیله سدوزایی و محمدزایی بوده است. از شاه محمود درانی تا شاه شجاع از سر سلسله محمدزایی ها امیردوست محمدخان تا شیرعلی خان(اصلاح طلب) از عبدالرحمن خان تا داودخان (ظاهرا سردمدار داعیه پشتونستان) حتا شاه امان الله هیچ کدام برای استقلال پشتونستان یا بلوچستان، کار صادقانه انجام نداده اند. از آنجا که اعمال و موضع گیری ها و بازی های سیاسی پشت پرده هر کدام از شاهان مذکور در این بحث، گنجایش ندارد، برای معلومات دقیق تر و جامع، به بحث یازدهم کتاب "پشتونستانخواهی: عامل تباهی افغانستان" زیر عنوان "فداکاری پشتون ها و بلوچ ها و خیانت زمامداران افغانستان" از همین قلم مراجعه شود.40

بعضی از شووینیست های بیمار کشور ما به تاریخ معاصر، افتخار و مباهات می کنند؛ ولی بی طرفانه توجه نکرده اند که تجاوز، آن هم مکرر به خاک دیگران، عملی ظالمانه است.

کونگ فوتسه(کنفوسیوس)؛ حکیم فرزانه و رهبر آیین کنفوسیوس، حدود 60 سال قبل از میلاد، فرموده است:"چیزی که برای خود نمی پسندی، برای دیگران نیز مپسند." اگر هیچ قانونی در جهان نباشد، همین جمله، وظیفه انسانی را مشخص می سازد.

نخست اینکه لشکرکشی های پی در پی به منظور غصب و غارت سرزمین دیگران، در نفس خود، کاری ناپسند بوده است. دوم اینکه، نفوذ استعمار برای چند صد سال در منطقه، تجزیه قلمرو نیم قاره هند، عقب ماندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی منطقه، نفاق ملی، تجزیه قلمرو افغانستان، ایجاد "محور شرارت" زیر عنوان کشوری به نام پاکستان و در نتیجه، تباهی افغانستان، چند عامل اصلی و اساسی دارند:

1. لشکرکشی های بیش از حد و ظالمانه درانی ها سبب تضعیف قدرت های محلی در هندوستان گردیده، نیم قاره را به کام استعمار فروبرد و از جمله جنگ "پانی پت" کثیف ترین نتایج را طی مدت طولانی برای منطقه به بار آورد.

2. خانه جنگی ذات البینی میان خانواده تیمورشاه و خانواده سردار پاینده خان، میان اعضای دو خانواده و دو قبیله، تلفات جبران ناپذیر جانی و مالی برای مردم افغانستان داشته است که هرگز قابل بخشش نیست.

3. معامله گری برخی اعضای این دو قبیله با استعمار، برای به دست آوردن تاج و تخت، عواقب بسیار ناگواری به بار آورده است که ننگ و عبرت در تاریخ معاصر کشور پنداشته می شود.

جای تاسف و تالم این است که در کشور ما از حدود 210 سال به اینسو، اکثریت زمامداران افغانستان در تبانی و معامله با استعمار به قدرت رسیده و دوام سلطه شان نیز بیشتر بوده است، آنهایی که مستقلانه به حکومت رسیده و مستقلانه زیست نموده اند، عمر بسیار اندکی داشتند.

به نوشته آقای فیاض، یکی از عوامل اصلی ناکامی رهبران بلوچ در ایجاد و استقرار دولت مستقل، عدم رهبری واحد و کاریزماتیک مانند گاندی، برنامه منظم، اختلافات درونی، به ویژه نفوذ استعمار انگلیس بوده است. کشاننده پای استعمار تا عمق منطقه، بسیاری از همین شاهان سلسله ابدالی و محمدزایی بوده اند.

مبارزات بلوچ ها نیز پراکنده، مقطعی و بدون برنامه واحد بارها اوج گرفته و فروکش کرده است. سرکشی ذاتی و اندیشه زندگی مستقلانه و نرفتن زیر یوغ اسارت از یکسو و خیانت زمامداران افغانستان از سوی دیگر، سبب شکست بلوچ ها، در راه حصول استقلال بوده است.41

پشتون های ماورای دیورند نیز بعد از حصول استقلال افغانستان به ویژه بعد از تشکیل پاکستان و به رسمیت شناختن آن از سوی زمامداران افغانستان(در 4 صوبه موجود) دلسرد و مایوس شده به جز تعدادی محدود، دیگر دم از استقلال طلبی نزده در صدد گرفتن امتیاز در چوکات تشکیل صوبه ای قومی ملی، مذهبی و دچار شکنندگی شدند.42

امروز اکثریت مطلق سران و رهبران نهادهای مذهبی و سیاسی پشتون به پاکستانی بودن خود افتخار می کنند، نشر مقاله تحلیلی خان عبدالولی خان بعد از برگشت از کابل در سال 1963 در پشاور، اظهارات مرحوم اجمل ختک در حالی که سال ها در افغانستان با عزت و احترام زیسته، نان و نمک خورده بود، وقتی از دره خیبر گذشت، طی مصاحبه ای گفت:"به افتخار می گویم که من یک پشتون پاکستانی هستم." موصوف آخرین میخ را بر تابوت پشتونستان خواهی شووینیست های وطن ما کوبید.

متاسفانه داعیه پشتونستان خواهی از سوی شووینیست های افغانستان، معکوس گردیده، حالا نشنلیست های پشتون آن سوی دیورند می خواهند کل افغانستان و یا لااقل مناطق پشتون نشین افغانستان را جزو خاک پاکستان بسازند. یعنی پشتونستان خواهی حالا به عامل تباهی افغانستان مبدل گردیده است.43

طی 64 سال اخیر، بلوچ ها نسبت به پشتون های ماورای دیورند خواست های معقول و برحق تری دارند و در مبارزات شان برای استقلال، مصمم هستند.

یکی از رهبران بلوچ گفته است:"اگر دولت پاکستان جهت از بین بردن قوم بلوچ، از بمب اتم نیز استفاده نماید، باز هم موفق نخواهد شد. دولت پاکستان سال هاست در مقابل رهبران امریکا و انگلستان "yes sir" می گوید؛ اما به خواست های برحق بلوچ ها، اهمیت نمی دهد. ما یقین داریم که تا 50 سال دیگر، در زندگی بلوچ ها تغییری وارد نخواهد شد، چون ما را به خاطر ارتش تا دندان مسلحی که در اختیار دارد جدی نگرفته است.

فعالیت های ما، حالا همگام است؛ بلوچ لیبریشن آرمی بلوچ لیبریشن فرنت و بلوچ پیپلز فرنت، نیروهای نظامی غیر قابل انکار اند و اکنون سال 1970 نه؛ بلکه سال 2007 است.

ما به رهبران پاکستان می گوییم: شما خبر بخش سری سردار عطاالله منگل، اکبر بوکتی و دیگران را کشتید؛ ولی تمام بلوچ ها را کشته نمی توانید. بلوچ ها زنده اند، برای اعاده حقوق خویش می جنگند و از هیچ قربانی، دریغ نخواهند کرد.

پنجابی ها بلوچ ها را تحقیر کرده، جانور فکر می کنند در حالی که دولت پاکستان خود تروریست پرور است."44

ادعا و خواست های بلوچ ها در برابر پاکستان

بلوچ ها خواست های خود را برحق و مبارزه خود را منطقی می دانند که برخی از آنها قرار ذیل است:

1. بندر بزرگ گوادر در خاک بلوچستان است؛ ولی مردم آن فقیر.

2. در بلوچستان ذخایر بزرگ گاز، نفت و معادن وجود دارد.

3. بلوچستان دارای انواع میوه و تولیدات زراعتی است.

4. از لحاظ شرایط طبیعی دارای بندر آبی و راه ترانزیتی با دو کشور همسایه -افغانستان و ایران- است(ژوپ و چمن با افغانستان و تفتان با ایران).

5. سلاح اتمی پاکستان در بلوچستان آزمایش می شود؛ چون دیگر جای مناسب برای این منظور ندارد.

6. منابع عایداتی بلوچستان در خدمت پنجابی هاست.

7. مردمان بلوچ مکتب، جاده های لازم و موسسات صحی مورد نیاز ندارند، در ضمن بیکاری، مریضی و غیره دامنگیر مردم آن است.

8. بلوچ ها تدریس و آموزش به زبان مادری را حق طبیعی خود می دانند که تا کنون تحقق نیافته است.

9. خواست های معقول بلوچ ها، طی سال ها و دهه ها از طریق مذاکره، پیشنهاد و تفاهم، حل نگردیده و ما ناگزیر برای اعاده حقوق خود، دست به سلاح برده ایم.45

بندر بزرگ گوادر در آینده از مهم ترین بندرهای جهان خواهد بود و یکی از تکیه گاه های عمده دولت مستقل بلوچستان در آینده محسوب می گردد. این بندر که در جنوب غربی ایالت بلوچستان و در کنار بحیره عرب موقعیت دارد، کار ساختمان آن به طور کمپکس به وسیله 500 متخصص و پرسونل فنی کشور چین از مارچ 2002 آغاز گردیده است و طی دو مرحله 2010 و 2050 مورد بهره برداری قرار می گیرد.

این بندر دارای اهمیت اقتصادی، تجارتی، سیاسی و نظامی بوده، مورد توجه تمام کشورهای منطقه و قدرت های بزرگ جهان قرار دارد، به ویژه برای کشور جمهوری خلق چین که طی سالها و دهه ها بر آن حضور موثر و انحصاری خواهد داشت. چون مصارف تخمینی ساخت آن بیش از 7 میلیارد دالر امریکایی برآورد گردیده است.46

بندر گوادر برای افغانستان بیشتر از بسیاری کشورها اهمیت دارد، چون کشور محاط به خشکه است. اخبار تأیید نشده و غیر رسمی وجود دارد که داوود خان در سالهای پایانی حکومتش با جنرال ضیاءالحق شفاهی به تفاهم رسیده بود که خط سرحدی دیورند را افغانستان به رسمیت می شناسد و از ادعای خود می گذرد و در مقابل، دولت پاکستان یک راه آزاد ریلی از بندر گوادر به افغانستان باز کند. چون فاصله از جنوب غرب کوتل مزاری در ولایت هلمند تا بندر گوادر بلوچستان 390 کیلومتر (247)  مایل است. در حالی که فاصله از بندر تورخم تا بندر کراچی پاکستان 1163 کیلومتر می باشد.47

به هرصورت بندر بلوچستان برای افغانستان اهمیت حیاتی دارد. منابع نفت و گاز بلوچستان برای پاکستان از سالهای 1958 مورد توجه قرار گرفته، در سالهای 1963 م 1972، 1977 و 2002 م در رابطه به آن، ‌میان دولت پاکستان و مبارزین آزادیخواه بلوچ تشنج ایجاد شده و برخوردهای مسلحانه نیز صورت گرفته است.48

اما از سال 2002 م به این سو بیش از 2 هزار مبارز مسلح و آزادیخواه بلوچ مربوط به" بلوچ لیبریشن آرمی" بر ضد دولت غاصب پاکستان می جنگند و از منازل خود برآمده، در کوهها و دره های صعب العبور سنگر گرفته اند، چون تعدادی از رهبران آنها، مانند اکبر بوکتی و دیگران بوسیله نظامیان پاکستان به قتل رسیده اند.

این احزاب و گروههای مسلح و غیرمسلح، اهداف خود را آزادی از یوغ اسارت پنجابی ها عنوان کرده، از سالها قبل تلاش شان بر این بوده است تا کشورهای بزرگ و جامعه جهانی، از این جنبش حمایت نمایند و در ضمن حکومت جلای وطن را تشکیل دهند.

به استناد نوشته میر آزادخان بلوچ، حالا این امر تحقق یافته و دولت در تبعید بلوچستان یک شعبه آن در مرکز جهانی بلوچ- یهود قرار دارد.49

به گزارش رسانه های تصویری حمایت جهانی از بلوچ ها نیز در حال شکل گیری است؛ چنانچه طرح به رسمیت شناختن دولت مستقل بلوچستان به کنگره امریکا ولو که لفظی هم باشد، زنگ خطری برای رهبران پاکستان و قوتی برای مبارزین بلوچ است. این طرح در اوایل ماه حوت 1390 خورشیدی از سوی برخی اعضای کنگره ارایه گردید و حزب جمهوریخواه بلوچستان نیز به تعقیب آن از جهانیان خواست دولت مستقل بلوچستان را به رسمیت بشناسد.50

این خبرها برای رهبران پاکستان بسیار ناخوشایند است، چون در اواخر سال 2011 م با کشته شدن 24  نظامی پاکستانی در منطقه قبایلی کرم ایجنسی به اثر بمباردمان نیروهای هوایی امریکا- مناسبات در کشور رو به تیرگی گراییده و حتی پاکستان راه اکمالاتی نیروهای ناتو و آیساف مستقر در افغانستان را مسدود و خساراتی هم بر این نیروها وارد کرد.

از سوی دیگر مناسبات ایالات متحده با جمهوری اسلامی ایران که بلوچها در آن کشور نیز زندگی می کنند طی ماه های اخیر بسیار بحرانی بوده، گذشته از اعمال انواع تحریم ها، احتمال حمله نظامی بر ایران مطرح بحث مقامات امریکا و همپیمانان آن کشور است.

این درحالی است که حدود 150 هزار نیروهای امریکایی آشکار و پنهان در افغانستان به ویِژه در پایگاههای نظامی قندهار، شورابک هلمند و میدان هوایی شیندند حضور فعال دارند که کشورهای منطقه، این نیروها را تهدید بزرگی برای خود میدانند. زیرا بیش از 20 میلیون بلوچ در داخل چوکات فدرال پاکستان و 6.7 میلیون در قلمرو ایران و چندصدهزار در افغانستان مسکون هستند.

در حال حاضر دهها هزار نیروهای نظامی پاکستان در مناطق حساس بلوچستان مستقر هستند و برخوردهای پراکنده نیز جریان دارد.

حدود 5 سال قبل(1385 خورشیدی) در پاکستان این نگرانی وجود داشت که بعضی از اعضای کانگرس امریکا، در پشت پرده از جنبش استقلال طلبی بلوچستان حمایت می کنند و طرفدار ایجاد یک بلوچستان مستقل هستند.

اما دولت امریکا در آنزمان، تلاش داشت، بجای حمایت از جنبش آزادیخواهی بلوچ، قرارداد احداث بندر گوادر را از چینایی ها برباید که موفق نشد.51

حالا خواست دولت امریکا، در مورد تصاحب قرارداد اعمار بندر گوادر برآورده نشد، شاید به طرح استقلال آن ایالت در جمعیت داده شود و ممکن است در این برهه زمانی، منافع امریکا در جای دیگری باشد و شاید هم جرقه ای برای ترساندن دولتهای پاکستان و ایران؛ اما استقلال طلبی بلوچ ها در جای خود باقیست. سیاستمداران امریکایی، این آزمایش را، یکسال قبل بالای افغانستان نیز انجام دادند.

روز دوشنبه 13 سپتمبر 2010 م رابرت بلک ویل کارمند ارشد بخش سیاست خارجی امریکا و سفیر اسبق امریکا در هند برای نخستین بار از ساعت 1-2  بعد از ظهر نظریات خویش را در مورد تجزیه افغانستان به مناطق طالبانی و غیرطالبانی مطرح نمود.

بلک ویل در استدلال خود، راجع به تجزیه افغانستان گفته بود:" استراتژی مبارزه با شورشیان طالب دولت باراک اوباما- را به شکست روبرو کرده است، بنابراین یگانه راه بدیل و مناسب برای امریکا و یارانش، اندیشه تجزیه افغانستان خواهد بود. برمبنای این طرح، طالبان افراطی، مناطقی را که تحت کنترول خود دارند مناطق پشتون نشین بوده ازین زیستگاههای قبیلوی و قومی شان حمایت می شوند. این مناطق از قلمروهایی که طالب نیستند باید جدا شود. این طرح شاید بهترین راه نباشد، ولی حداقل در موقعیت حاضر، بهترین طرح خواهد بود."

بلک ویل یکی از دانشمندان مشهور سیاست خارجی امریکا و استراتژیست آن کشور است که کرسی های معاونیت مشاور رییس جمهور، برنامه ریز سیاست خارجی، استاد دانشگاه هاروارد و کادر علمی دانشکده جان اف کندی در امریکا و بیشتر فعال در دولت آقای بوش بوده است.52

به دنبال پیشنهاد بلک ویل،‌آقایان پیتر گالبرایت معاون نماینده سازمان متحد در کابل و ریچارد هالبروک نماینده خاص امریکا در امور افغانستان و پاکستان دو سیاستمدار برجسته دیگر امریکایی، که هر کدام  مدت چند سال در افغانستان در پست های مختلف ایفای وظیفه نموده از افغانستان شناخت کافی داشتند نظر بلک ویل را تصدیق و تایید نموده، راه نجات جامعه جهانی و مردم افغانستان را از ادامه این جنگ مزخرف تجزیه آن به مناطق طالبانی و غیر طالبان پیشنهاد کردند که در افغانستان به عکس العمل های مختلف مواجه گردید، از جمله هفته نامه پشتو زبان "برخه لیک" در شماره 17 اسد 1389 نوشت:" بلک ویل، پیتر گالبریت و هولبروک مریضهای روانی هستند."

در ادامه نوشته است: " انگلیس ها با سیاست تفرقه اندازی امپراتوری احمد شاه ابدالی را توته توته و مثل مار دو نصف کردند، اما نمی دانستند که " مار اگر نصف هم شود خطرناک می شود" نصف باقیمانده قلمرو احمدشاه ابدالی سه بار انگلستان را شکست داد و این مار نصف شده طوری انگلیس ها را گزید که در جهان شکست خوردند و امپراتوری تجزیه شد. امریکایی های وحشی و تازه کشف شده را- انگلیس ها تربیت کردند و حالا طوری چشم سفید شده اند که برای تصرف جهان کمربسته و همه جا یورش بردند، ‌حالا که جنگ در افغانستان برای شان گران تمام شده، سیاستمداران مریض روانی آن کشور به فکر تفرقه و تجزیه افغانستان برآمده چند ماه قبل برای بار اول نماینده خاص اوباما برای افغانستان و پاکستان( ریچارد هولبروک) با بسیار بی شرمی گفته است که" پشتون ها همه طالب هستند و با تروریست های بین المللی ارتباط دارند، در هر خانه پشتون یک طالب و تروریست است. به تعقیب آن مریض روانی دیگر امریکا یعنی سفیر سابق آن در هند احمقانه اظهار نمود که امریکا باید افغانستان را تجزیه کند، مناطقی که در آن پشتون ها زیست دارند برای طالبان خودشان گذاشته شود..." 5،

ممکن است به نظر بعضی از تحلیلگران کشور ما از روی احساسات و تمایل شدید قومی سیاستمداران امریکایی دیوانه روانی قلمداد شده اند. به نظر شخصی مسئولین نشریه احترام می گذاریم، اما طوریکه ظرف 35 سال اخیر مشاهده کردیم طی سالهای متمادی خطوط جنگ میان دو طرف، خطوط جدایی و تجزیه بوده که اگر ادامه پیدا کند، تجزیه محسوب می شود مانند دو کوریا، دو ویتنام، دو یمن، دو آلمان...

شاید ما مردم افغانستان دیوانه روانی باشیم که 35 سال است همدیگر را می کشیم، ترور می کنیم، انفجار می دهیم، انتحار می کنیم، بنیاد های علم و معارف، فرهنگ و تمدن خود را می سوزانیم، به وسیله خارجی ها به قدرت می رسیم، به حق مردم خود احترام نداریم، از افراط گرایان و تفکر قرون وسطایی حمایت می کنیم و در نهایت وطن خود را بدست خود تباه کردیم. دیوانه تر از ما کسی دیگر در جهان نیست! خود ما سبب شده ایم که انگلیس ها، روسها، پاکستانی ها و امریکایی ها به وطن ما بیایند و بوسیله آنها به قدرت برسیم و تیکه دار قدرت، تاج و تخت شویم.

موضوع استقلال بلوچستان نه تنها در امریکا، بلکه قبل از سال 1947 م و حتی از دوران احمدشاه ابدالی( موضوع بحث ما در این نوشته است) مطرح بوده و بلوچ ها تا توان داشته اند، استقلال یا حداقل خودمختاری قلمرو خویش را حفظ نموده اند. به بیان دیگر، سر رشته و مایه استقلال طلبی در بلوچستان بوده است، نه در امریکا.

انتشار خبر بلوچستان مستقل و ارائه نقشه آن به تاریخ  12 و 13 اگست 1947م در نشریه نیویارک تایمز، انتشار بیانیه ای از دهلی مبنی بر استقلال آن در 15 اگست 1947  و تایید از سوی هر دو مجلس، هشت  ماه بعد از استقلال لشکر کشی نظامیان پاکستان، زندانی کردن رهبران و اعضای مجلس، برخوردهای نظامی میان مبارزین بلوچ و ارتش پاکستان، بالاخره انتشار کتابی حاوی طرح پلان بلوچستان مستقل به سال 1992 م در شهر نیویارک امریکا و ادامه آن تا کنون یک روند زنده و انکارناپذیر در تاریخ استقلال طلبی بلوچستان هستند.

ارائه طرح استقلال بلوچستان به کنگره امریکا، در شرایطی که مناسبات امریکا با پاکستان و ایران خراب است، میتواند بیشتر طرح سیاسی باشد. چون بدون تردید ایجاد بلوچستان مستقل تجزیه های دیگری در پی دارد.

گفته می شود حتا از سالها قبل، ایالات متحده در تلاش بوده است تا نیروهای نظامی خویش راـ زیر عنوان استقرار اوضاع در بلوچستان به آن منطقه اعزام کند؛ اما از سوی جنرال پرویز مشرف زمامدار پاکستان، به دلیل اینکه پاکستان نیروهای کافی نظامی در اختیار دارد، موافقت صورت نگرفته بود.54

هرچند این تمایل امریکا مطابق منافع خودش یعنی حضور در منطقه بوده؛ اما از سالها قبل در مقابل ارتش پاکستان مبارزان بلوچ زیر عنوان لیبریشن آرمی( لشکر آزادی بلوچ) که از لحاظ کمی و کیفی از همه گروه های مبارز انسجام بهتر داشته، در ارتفاعات و کوهها و دره ها مستقر هستند که تعدادشان به چند هزار نفر می رسد و در محلات دیره بوکتی، سونی، خضدار، وَدَه، کوهلو و کاهان بیشتر فعالیت دارند و تعدادشان هر روز در حال گسترش است.

بزرگان سرشناس این جنبش مسلح مانند: نواب خیبر بخش مری، بالاچ مری، عطا الله منگل، مرحوم اکبر بوکتی و دیگران اند که از نفوذ منطقه ای برخوردار بوده از مدتها قبل منازل خود را ترک کرده اند.55

از سالها به اینسو، پاکستان ادعاهای گوناگون داشته، گاهی هندوستان، گاهی افغانستان و زمانی هم کمپنی های گاز در منطقه و کشورهای دیگر را متهم به کمک مالی به گروههای مبارز بلوچ می نماید.

هرچند که اعمل پاکستان در منطقه مبنی بر موضعگیریهایش علیه هند و افغانستان عکس العمل را در پی دارد، اما ظاهراً هند و افغانستان مداخله در قضیه بلوچستان را رد می کنند. کشور ایران که از سالها به اینسو مخالف تجزیه طلبی در منطقه بوده، نگران کمک هند به بلوچها بود. سفیر هند وقتی اعتماد نامه اش را در سال 1972 م به رضاشاه پهلوی تقدیم می کرد در برابر نگرانی شاه ایران گفت:" ما نمی خواهیم پاکستان بیش از این تضعیف شود، چون بوجود آمدن کشور مستقل مانند بلوچستان یا پشتونستان در عین حال فقیر و گرسنه، دردسرهای بزرگتری را در آسیا بوجود خواهد آورد."56

جواهر لعل نهرو نیز خواستار پیوستن پشتونستان به افغانستان بود نه به هندوستان، اما پیوستن به افغانستان را مرحوم عبدالغفار خان نپیذیرفت چنانچه داکتر خان صاحب برادر بزرگ عبدالغفار خان که یک دوره صدراعظم ایالتی نیز بود، در نامه ای به تاریخ 2 جولای 1947 م قبل از تشکیل دولت پاکستان به جواهر لعل نهرو نوشت:" به شما اطمینان می دهم که هیچگاه به فکر الحاق به افغانستان  نبوده ایم، دولت شاهی افغانستان، با بهره برداری از وضعیت، تلاش دارد موضوع را به نفع خودش تمام کند."57

این اسناد نشان می دهد که هند طرفدار استقلال بلوچ ها و پیوستن پشتونهای ماوراء دیورند به افغانستان بوده است، اما جرگه بزرگ بنو متشکل از تمام رهبران و سران پشتون فیصله کردند که" نه هند می خواهند، نه پاکستان و نه افغانستان؛ بلکه جمهوری اسلامی پشتونستان می خواهند."

اما شاه محمودخان صدر اعظم افغانستان نمایندگان جرگه بنو را درکابل دلسرد ساخت وگفت: از خشونت دست بکشند و منتظر مذاکرات باشند.58

علی رغم موجودیت این همه اسناد و مدارک روشن و آفتابی- شوینیست های عظمت طلب و بیمار افغانستان سالهاست به امید الحاق پشتونستان به افغانستان هستند و افغانستان را فدای پشتونستان خیالی نموده اند.

در ضمن مطالب فوق، بلوچ ها می گویند:" دولت های نظامی و ستمگر پاکستان، حتا از قانون اساسی سال 1973م مکرر تخطی نموده، از اعاده ی حقوق بلوچها در عرصه های مختلف، سر باز زده است، یعنی حقی که در قانون فدرال برای ما معین گردیده، ‌تحقق نیافته و در رابطه با خواستهای مسالمت آمیز بلوچها، اعتنایی نکرده است؛ از این سبب دست به سلاح برده ایم؛ اما زمامداران پاکستان هنوز هم با دیده درآیی، ادعا دارند، مشکل را از راه مذاکره حل می کنند. در حالیکه از یکسو صداقت آنرا ندارند و از سوی دیگر، از طریق عملیات های نظامی وحشیانه، تلفات جانی و مالی بی شماری، بر بلوچها وارد و راه تفاهم را کور کرده اند.59

در حالیکه افغانستان 356 سال است به اثر مداخله مستقیم پاکستان در آتش جهنمی می سوزد و اکنون که بر بیش از ده ولایات جنوب، شرق، و جنوب غرب تسلط کامل ندارد و این مناطق به لانه تروریسم مبدل گردیده است مخالفان دولت های افغانستان زیر هر عنوانی از سوی دولت پاکستان سازماندهی، تجهیز، تمویل و به منظور قتل و کشتار اعزام می شوند. هنوز هم ادعا می شود که دولت افغانستان از جنبش بلوچ ها حمایت می کند.

با ملاحظه اعمال 35 ساله پاکستان اگر افغانستان از جنبش بلوچ ها حمایت کند کار نیکو انجام داده است، اما متاسفانه شرایط در افغانستان طوری است که دولتهای افغانستان در بحران داخلی خود غرق هستند؛ اما دولت پاکستان از ناحیه آتشی که در منطقه افروخته است، طی سالهای اخیر ریش خودش می سوزد. و هر روز هفته و ماه ده ها انسان به اثر انتحار، انفجار و ترور کشته می شوند. شرایط امنیتی در پاکستان نشان می دهد که اوضاع دارد از کنترول دولت پاکستان خارج می گردد و ممکن است حوادث سال 1971م بالایش دوباره تکرار شود و این بار بلوچستان مستقل در غرب پاکستان بوجود بیاید.60

امیدواری بلوچ ها و نگرانی کشورهای همسایه

به نظر رهبران بلوچ، منابع غنی زیرزمینی، وسعت اراضی، وجود بندر بزرگ گوادر در منطقه، به اهمیت بلوچستان افزوده است. مصارف ساختمان این بندر 7.4 میلیار دالر امریکایی تخمین زده شده که برای بلوچستان اهمیت چندین جانبه دارد، در ضمن طبق سروی اخیر جیولوجیکی، بلوچستان دارای منابع نفت، گاز، سنگهای قیمتی، معدن طلا، ذخایر ذغال سنگ و غیره می باشد که توجه جامعه جهانی و کشورهای منطقه را به خود جلب کرده است.

همچنین شرایط عینی برای ایجاد یک بلوچستان مستقل در حال شکل گیری بوده، بعید نیست که ظهور بلوچستان مستقل را در نقشه جهان شاهد باشیم.61

هرچند مفکوره بلوچستان مستقل و دولت بلوچستان از قبل وجود داشت، طوری که در گذشته تذکر رفت بلوچستان مستقل یک پدیده نو در تاریخ نیست. بعد از خروج استعمار انگلیس تا اشغال آن بوسیله ارتش پاکستان به نوشته میر آزادخان، مدت هشت ماه بلوچستان دولت مستقل بود و استقلال آن توسط مجلس قانونگذار به اتفاق آرا به تصویب رسیده و روز 15 اگست 1947 م به عنوان روز ملی، جشن و شادمانی اعلام و تصویب گردیده بود.

قوت های پاکستانی در ماه مارچ به دستور محمدعلی جناح، لشکرکشی را آغاز و در 15 اپریل 1948 عملیات نظامی را آغاز و بلوچستان را هشت ماه بعد از اعلام استقلال اشغال نمودند.62

اما جان مساله اینجاست که چون بلوچها در آنزمان به داخل سه کشور تقسیم می شدند، این کشورها از بوجود آمدن بلوچستان مستقل در هراس بودند، چون بلوچستان مستقل قسمتی از خاک این کشورها را نیز احتوا می کرد.

چنانچه دولت شاهی ایران، ادعای شوینیست ها و ملیت گراهای افغانستان بالای پشتونستان و گاهی هم بلوچستان را، ادعای مزخرف می خواند. و بارها خواسته بود که دولت افغانستان از ادعای بیهوده دیورند خود صرف نظر کند.

وقتی داکتر اسدالله علم وزیر دربار( بعدها نخست وزیر) در 20 حوت 1347 خورشیدی عازم کابل می شد، شاه ایران (محمدرضا پهلوی) برایش هدایت داد:" هم در مورد آب هیرمند صحبت کن و هم به زمامداران افغانستان بگو که وضع پاکستان نگران کننده است، نباید از وضع موجود، سوء استفاده نموده و موضوع پشتونستان را روی دست گیرند."63

یکی از عوامل اصلی و مهم تلاش دولت شاهی ایران در حل منازعه سیاسی دیورند، موضوع بلوچستان بود؛ چون در آن سالها در کابل، در پهلوی نام پشتون کلمه بلوچ نیز اضافه گردیده بود که ایران را نگران می ساخت.

داکتر اسدالله علم می نویسد:" شاهنشاه به سفیر ایران در کابل هدایت داد، به سردار نعیم وزیر خارجه افغانها بفهمان که چرا آنها بلوچستان را جزوی از پشتونستان می خوانند، دولت ایران نمی تواند، این مزخرفات دیورند شما را تحمل کند."64

هریسن، دوپری و بارنت روبین می گویند:" داوودخان همیشه، موضوع پشتونستان را یک موضوع ملی تلقین می کرد، در حالیکه نه ملی بود و نه اهمیت ملی برای مردم افغانستان داشت."65

بارنت روبین دانشمند و شرق شناس مشهور امریکایی همواره گفته است که یگانه راه نجات از بحران موجود افغانستان خوددارای از ادعای پشتونستان خواهی ساخت. پشتون ها سرنوشت خود را قبلاً تعیین کرده اند.

اما در بلوچستان همواره افکار استقلال طلبی زنده بوده است. در سالهای 1971م هنگام حصول استقلال بنگلادش جنبش استقلال طلبی در بلوچستان نیز شدت گرفت که منجر به برکناری، سرکوب و زندانی شدن بسیاری سران و رهبران آنها گردید، مرحوم عبدالصمدخان اچکزی در دسمبر 1973م در اثر یک انفجار{ شاید بوسیله عمال استخبارات پاکستان} به شهادت رسید. مجلس فاتحه خوانی آن به شکل سیاسی در مسجد شیرپور کابل برگزار  شد.

دو کشور افغانستان و پاکستان تبلیغات علیه یکدیگر را آغاز کردند. در سال 1973 و 1974 رهبران مخالف دولت پاکستان بوسیله داوود خان در کابل دعوت شدند، برای آنها، پول اسلحه و امکانات فراهم کرده باشد. در ضمن در منطقه" سیاه بینی" کابل و قندهار، کمپ های تربیت نظامی برای مبارزین بلوچ و پشتونهای ملی گرا، تاسیس و زیر نظارت قطعه گارد ریاست جمهوری، تسلیحات جنگی برای آنها ارسال می شد.66

ناگفته نماند که افراد و نهادهای مذهبی در مناطق پشتون نشین پاکستان طرفدار تجزیه پاکستان اسلامی نبوده اند. یکی از عوامل ناکامی نشنلیست های حاکم در افغانستان آن بود که همیشه از ملی گراهای پشتون حمایت کرده اند؛ اما یکی از موفقیت های پاکستان بر ضد افغانستان این بوده است که آنها گروه های مذهبی را حمایت و از آنها استفاده کرده اند.

در برابر این اعمال داوود خان، پاکستان استفاده بالمثل نموده و گروههای مذهبی را- که از ظلم دولت داوود خان به پاکستان فرار نموده بودند، سازماندهی، تسلیح، تمویل و بداخل خاک افغانستان اعزام نمود.

سال 1354 خورشیدی نخستین شورش بر ضد حکومت داوود خان، گوی سبقت را از چنگ قوم پرستان حاکم در دولت افغانستان ربوده، این سلاح خطرناک را به دولت پاکستان داد که تاکنون مردم افغانستان در آتش جهنمی آن می سوزد.

آقای گلبدین حکمتیار می نویسد:" وقتی به پاکستان آمدیم ذوالفقار علی بوتو نخست وزیر پاکستان، از من برضد داوودخان کمک خواست، من قبول کردم. برضد حکومت داوودخان، دست به عملیات نظامی زدیم، تا اینکه مغز داوودخان بجا‌ آمد و با ذوالفقار علی بوتو مجبور به مذاکره شد."67

آقای حکمتیار به راحتی اعتراف می کند که کلید تباهی افغانستان را- به زمامداران پاکستان سپرده است.

در سال 1371(1992م) وقتی حکومت دوکتور نجیب الله در کابل سقوط کرد، موضوع بلوچستان نیز وارد مرحله تازه ای گردیده و موج تازه استقلال طلبی ایجاد شد.

در همین سال، کتاب تازه ای به قلم سید ابوالعالی بلوچ زیر عنوان" The twin Era of Pakistan" در شهر نیویورک منتشر شد و در آن، طرح تشکیل دولت مستقل بلوچستان تا سال 2008 میلادی ارایه گردیده بود.

موج دیگر استقلال طلبی بلوچها از سال 2005 تا 2008 م بوجود آمد و منجر به مبارزات خونین میان نظامیان پاکستان و مبارزین بلوچ گردید و مبارزه بلوچ ها را بیش از هر زمان دیگر به یک مرحله تکامل رساند.68

بلوچستان آینده

به استناد آخرین تحقیقات علمی، بلوچستان بعد از عربستان سعودی و کویت، سومین کشور تولید کننده در جهان، عرض وجود خواهد کرد. همچنین پیش بینی به عمل آمده است که یک میدان هوایی بین المللی، مانند هنگ کنگ، و دوبی در نزدیکی بندر بزرگ گوادر، اعمار خواهد شد که دارای اهمیت بین المللی خواهد بود.

بلوچستان به طور عمدی بوسیله زمامداران پاکستان در انظار جهانیان به دور نگهداری شده؛ اما در آینده، ظرفیت علمی، هنری، ثقافتی، تجارتی و سوق الجیشی پیدا خواهد نمود، به ویژه مناطق پسنی و گوادر، به مرکز علم و دانش، شهرهای مدرن و مراکز بزرگ تجارتی، مبدل خواهد گشت و این کشور مستقل، با کشورهای همسایه دارای منافع مشترک، دوستی و حسن همجواری خواهد بود.

هرچند پیش بینی کتاب مذکور تاکنون به نسبت تسلط پاکستان تحقق نیافته مربوط و منوط به تأسیس یک دولت مستقل در بلوچستان است؛ اما این امیدواری میان بلوچها وجوددارد، چون آنها برای حصول استقلال مصمم هستند.

واضح است که در عقب نشر کتاب... در سال 1992م، اهداف و برنامه های بزرگ وجود دارد. اما یک تحلیلگر پاکستانی، عقب مطالب این کتاب، دست کشورهای بزرگ جهان و منطقه را دخیل می داند.

موضوع قابل دقت این است که در منشور سازمان ملل متحد که قانون اساسی جامعه جهانی نامیده می شود، اصل های بنیادینی وجود دارد که از جمله یکی" حق تعیین سرنوشت" برای ملتها است.

اما حق تعیین سرنوشت به خودی خود نمی تواند تحقق پیدا کند، بلکه مستلزم یک سلسله شرایط است. یعنی تنها اعلام استقلال کافی نیست.

یکی از مشخصه های حق تعیین سرنوشت، اجماع اکثریت قریب به اتفاق همان جامعه است، یعنی بوجود آوردن " جبهه متحد آزدایبخش ملی" که رهبری مردم خود را به عهده می گیرد، یک برنامه وسیع جامعه و جهانقبول ارائه می دهد، به شرطی که این جبهه خودجوش بوده، به دخالت مستقیم کشور دیگر بوجود نیامده، و مطالبات آنها از سوی سازمان ملل متحد، تایید و حمایت گردد.69

در بطن و لابلای این همه شواهد و مدارک ارایه شده، یک واقعیت وجود دارد و آن اینکه، بلوچها خواستار استقلال خود هستند ولی کشورهای همسایه، منطقه و قدرتهای بزرگ جهانی در پی منافع خود یعنی بطور مقطعی و فصلی مطابق منافع خودشان از استقلال بلوچستان حمایت می کنند.

اگر کشورهای منطقه و کشورهای بزرگ می خواستند در حالی که پاکستان از بطن مادرش به دنیا نیامده و یا در سال 1947م مانند طفلی در گهواره بود، آرزوی دیرین بلوچ ها به راحتی تحقق می یافت.

دولت هند در حال تامین امنیت داخلی خود بود، دولت های حاکم بر افغانستان، از سالها در توطئه، عوامفریبی و در تبانی با انگلیس ها بوده اند و از سوی دیگر درآن زمان پاکستان منحیث یک دژ نظامی غرب در برابر اتحاد شوروی و هندوستان عرض وجود نموده بود. در پهلوی آن، نظام شاهی ایران منحیث ژاندارم امریکا در منطقه عمل می کرد، زمینه برای حصول استقلال بلوچستان که در آن وقت تنها مانده بود مساعد نگردید و پاکستان با همکاری و امکانات انگلیس توانست بلوچستان را اشغال کند.

حالا نیز با تحقق استقلال بلوچستان بعضی کشورها منافع دارند، اما منافع بعضی دیگر به خطر مواجه می شود. مهم اینست که کفه ترازو به نفع بلوچستان سنگینی کند.

و من الله توفیق

 

فهرست منابع و ماخذ

1-   سعیدی، احمد. پاکستان محور شرارت. ص 86، مطبعه آزادی کابل افغانستان، 1386

2-   فیاض، محمد اسحاق. پشتونستان چالش سیاسی افغانستان و پاکستان. ص 19، انتشارات معصومین قم، 1387، ایران

3-   سعیدی، احمد. پاکستان محور شرارت. ص 86،

4-   غبار، میرغلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ جلد ، ص 527

5-   محتاط، عبدالحمید. تاریخ تحلیلی  افغانستان، ص 449

6-   الحسینی، محمود. تاریخ احمدشاهی. جلد اول، ص 143.

7-   محتاط، عبدالحمید. تاریخ تحلیلی  افغانستان، ص 453

8-   الحسینی، محمود. تاریخ احمد شاهی جلد دوم، ص 758.

9-   همان اثر بالا، ص 758، جلد دوم

10 - قاضی عطا الله خان پشاوری. د پشتو تاری، ص 212 چاپ سوم، مارچ 2004 م پشاور

11 -  الحسینی، محمود. تاریخ احمدشاهی. جلد 2، ص 782

12 قاضی عطاء الله خان. د پشتو تاریخ. ص 212، چاپ سوم.

13 غبار، میرغلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ، جلد اول،ص 528

14 همان اثر بالا، ص 528

15 محتاط، عبدالحمید. تاریخ تحلیلی  افغانستان، ص 26

16 همان اثر بالا، ص 44

17 قاضی عطا الله خان. د پشتو تاریخ. ص 161. چاپ سوم

18 نظراوف، داکتر حق نظر. مقام تاجیکان در تاریخ افغانستان، ص 56 سال 1380 خورشیدی، انتشارات دانشگاه فردوسی.

19 مجله دو هفتگی شورای متحد ملی افغانستان، شماره پنجم، 15 میزان 1387خورشیدی کابل، ص 56.

20 مجله دو هفتگی شورای متحد ملی افغانستان، شماره پنجم، 15 میزان 1387خورشیدی کابل، ص 58.

21 همان اثر بالا، شماره پنجم ص 56 و 57.

22 همان اثر بالا، شماره پنجم ص 57.

23 همان اثر بالا، شماره پنجم ص 57.

24 سعیدی، احمد. پاکستان محور شرارت. ص 100.

5 همان اثر بالا، ص 101.

26 مجله دو هفتگی شورای متحد ملی افغانستان، ص 590( مقاله تحلیلی میر آزاد خان بلوچ، ترجمه داکتر محی الدین مهدی)

27 مجله دو هفتگی شورای متحد ملی افغانستان، شماره پنجم، ص 55

28 مجله دو هفتگی شورای متحد ملی افغانستان، شماره پنجم، ص 55

29 مجله دو هفتگی شورای متحد ملی افغانستان، شماره پنجم، ص 55

30 مجله دو هفتگی شورای متحد ملی افغانستان، شماره پنجم، ص 55

31 غبار، میرغلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخس، جلد اول،ص 528

32 همان اثر بالا، ص 528.

33 همان اثر بالا، ص 548.

34 مجله دو هفتگی شورای متحد ملی افغانستان، شماره پنجم، 15 میزان 1387خورشیدی کابل، ص 56.35 محمدی، غلام محمد. دو سوی دیورند: باتلاق تاریخ معاصر. ص 90 چاپ دوم، بهار 1389 خورشیدی.

 

36 غبار، میرغلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ. جلد 2، ص 232

37 آرمان ملی، روزنامه، مقاله " ضرورت حل معضله دیورند" مورخ 3/11/1388 خورشیدی، کابل.

38 فیاض، محمد اسحاق. پشتونستان چالش سیاسی افغانستان و پاکستان. ص 36.

39 محمدی، غلام محمد. پشتونستان خواهی: عامل تباهی افغانستان. ص 86 تا 102، انتشارات سعید، کابل، 1388

40 فیاض، محمد اسحاق. پشتونستان چالش سیاسی افغانستان و پاکستان. ص 63، چاپ اول تابستان 1387، قم، ایران

41 همان اثر بالا ص 62 و66

42 محمدی، غلام محمد. پشتونستان خواهی: عامل تباهی افغانستان. ص 10

43 سعیدی، احمد. پاکستان محور شرارت. ص 84

44 همان اثر بالا، ص 79- 82

45 سعیدی، احمد. پاکستان محور شرارت. ص 84

46 محمدی، غلام محمد. بررسی تاریخی سرحد دیورند- این دهلیز مرگ را به رسمیت بشناسید!ص 88، کابل، سال 1385

47 سعیدی، پاکستان محور شرارت ص 84

48  مجله دو هفتگی شورای متحد ملی افغانستان، شماره پنجم، سال 1387 ص 54

49 تلویزیون طلوع، بخش خبر 3 و 6 حوت 1390 خورشیدی، کابل.

50 سعیدی، احمد. پاکستان محور شرارت. ص 86

51 روزنامه ماندگار، 13 سنبله 1389( 4 سپتامبر 2010)

52 هفته نامه برخه لیک مورخ 17 اسد 1389، کابل

53 سعیدی، احمد. پاکستان محور شرارت ها. ص 87

54 همان اثر بالا، ص 90

55 اندیشمند، محمد اکرام. ما و پاکستان ص 233، نشر پیمان چاپ اول، تابستان 1386 خورشیدی، کابل.

56 محمدی، غلام محمد. دو سوی دیورند: باتلاق تاریخ معاصر. ص 93 انتشارات سعید، چاپ دوم،  1389 خورشیدی

57 همان اثر بالا، ص 91.

58 سعیدی، احمد. پاکستان محور شرارت. ص 89.

59 همان اثر بالا، ص 89.

60 سعیدی، احمد پاکستان محور شرارت. ص 97.

61 مجله دو هفتگی شورای متحد ملی افغانستان، شماره پنجم ص 57

62 علم، دکتور اسدالله، کتاب خاطرات( یادداشت ها) جلد 2َ، ص 146 تهران، ایران

63 همان اثر بالا، ص 142

64 اندیشمند، محمد اکرام. ما و پاکستان. 244.

65 همان اثر بالا، ص 252.

.

نویسنده: عبدالله گرگیج ׀ تاریخ: سه شنبه 2 تير 1394برچسب: نویسنده غلام محمدمحمدی :پژوهشگر و کارشناس دیورند جمع آوری ومولف عبدالله گرگیج, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

موقعيت جغرافيايى و تقسيمات سياسى استان سیستان و بلوچستان

استان سيستان و بلوچستان با وسعتى حدود ۵۰۲‚۱۸۷ کيلومترمربع، ‌ در جنوب شرقى ايران و در مختصات جغرافيايى ۲۵ درجه و ۳ دقيقه تا ۳۱ درجه و ۲۸ دقيقه عرض شمالى و ۵۸ درجه و ۴۷ دقيقه تا ۶۳ درجه و ۱۹ دقيقه طول شرقى واقع شده است. اين استان پهناور در سمت شرق با کشور پاکستان ۹۰۰ کيلومتر و با کشور افغانستان ۳۰۰ کيلومتر مرز مشترک دارد؛ در قسمت جنوب با درياى عمان به طول تقريبى ۲۷۰ کيلومتر مرز آبى دارد و از قسمت شمال و شمال غرب با استان خراسان به طول ۱۹۰ کيلومتر و در قسمت غرب با استان کرمان به طول ۵۸۰ کيلومتر و با استان هرمزگان به طول ۱۶۵ کيلومتر همجوار است.

استان سيستان و بلوچستان به لحاظ وسعت از بزرگترين استان‌هاى کشور است و پس از استان خراسان در رتبه دوم قرار دارد. اين استان از دو ناحيه سيستان و بلوچستان تشکيل يافته است که از لحاظ طبيعى با يکديگر کاملاً متفاوتند.

ناحيهٔ سيستان ۸۱۱۷ کيلومترمربع، در قسمت شمالى اين استان قرار دارد و حوزهٔ مسطح و مسدودى است که از آبرفت‌هاى دلتاى قديمى و فعلى رود هيرمند تشکيل شده است. ناحيه بلوچستان به مساحت ۳۸۵‚۱۷۹ کيلومترمربع منطقه وسيع کوهستانى است که حد شمالى آن کوير لوت و حد جنوبى آن درياى عمان است.

مرزهاى طولانى آبى و خشکى استان با کشورهاى افغانستان، پاکستان و کشورهاى حوزه خليج‌فارس، موقعيت ويژه‌اى را به آن بخشيده و سبب ايجاد شرايطى خاص شده است. چندگانگى و تنوع مذهبى، گويش‌هاى مختلف و نمود تعلقات قومى و قبيله‌اى از ديگر ويژگى‌هاى اجتماعى اين استان است.

براساس آخرين تقسيمات کشورى استان سيستان و بلوچستان در سال ۱۳۷۵ داراى ۷ شهرستان، ۲۹ بخش، ۱۶ شهر، ۹۲ دهستان و ۶۰۳۸ آبادى داراى سکنه بوده است. شهرستان‌هاى آن عبارت‌اند از: ايرانشهر، چابهار، خاش، زابل، زاهدان، سراوان و نيک‌شهر.

جغرافياى طبيعى و اقليم استان

در مطالعات زمين‌شناسى، منطقهٔ شرق ايران را معمولاً به عنوان يک واحد مستقل بررسى مى‌کنند. اين منطقه در اواخر دوران سوم زمين‌شناسى در اثر جنبش‌هاى کوه‌زايى از دريا جدا شده و در آن ابتدا رسوبات آهکى از نوع دريايى و سپس رسوباتى با مواد نسبتاً درشت و نرم روى هم انباشته شده است.

قسمت جنوبى استان (مکران) يکى از مناطق در حال فرونشستن تدريجى است و دليل آن نيز ضخامت زياد رسوبات رس ماسه‌اى دوران سوم است که عمق آن به بيش از يک کيلومتر مى‌رسد. بر همين اساس پوستهٔ اقيانوس هند با شيب بسيار تندى در زير اين منطقه به داخل زمين فرو مى‌رود که يکى از علت‌هاى بوجود آمدن گِل‌فشان‌ها و چشمه‌هاى آب معدنى فراوان در اين منطقه است.

ارتفاعات استان سيستان و بلوچستان به دوران سوم و دوم زمين‌شناسى تعلق دارد و سنگ‌هاى آن اغلب آهکى و گچى است. به عقيده زمين‌شناسان، بعضى کوه‌هاى اين استان (مانند آتشفشان تفتان) به اواخر دوران سوم و اوايل دوران چهارم تعلق دارند.

ارتفاعات سيستان و بلوچستان، جزو رشته‌کوه‌هاى مرکزى ايران و شامل ناهموارى‌هاى شرق چالهٔ لوت و ارتفاعات ديوارهٔ شرقى و جنوبى چالهٔ جازموريان است. اين ارتفاعات در همه جا پيوسته نيستند، به طورى که حوضه‌هاى پستى در فواصل اين ارتفاعات پديد آمده‌‌اند. پهناى کوهستان‌ها از شمال به جنوب افزايش مى‌يابد و در فاصله ايرانشهر - کوهک به بيشترين حد خود مى‌رسد. اين ناهموارى‌ها مشتمل بر کوه‌هاى سيستان و کوه‌هاى بلوچستان است.

منطقه سيستان و بلوچستان با توجه به موقعيت جغرافيايى، از يک طرف تحت تأثير جريان‌هاى جوى متعدد مانند جريان بادى شبه قاره هند و به تبع آن باران‌هاى موسمى اقيانوس هند است و از طرف ديگر تحت تأثير فشار زياد عرض‌هاى متوسط قرار دارد که گرماى شديد مهم‌ترين پديده مشهود اقليمى آن است. در وضعيت هواشناسى اين منطقه بادهاى شديد موسمى، طوفان ‌شن، رگبارهاى سيل‌آسا، رطوبت زياد و مه صبحگاهى از پديد‌ه‌هاى قابل توجه هستند.

اين استان تابستان‌هاى گرم و طولانى و زمستان‌هاى کوتاه دارد. از آنجا که حداقل دما ندرتاً به صفر درجه سانتى‌گراد مى‌رسد، رويش گياه در اراضى آبى تقريباً در تمام طول سال ادامه دارد. عمدهٔ بارندگى در زمستان صورت مى‌گيرد. اين ناحيه دو فصل متمايز زمستان با درجه حرارت معتدل و خنک در ماه‌هاى آذر، دى و بهمن و تابستان گرم در بقيه فصل‌هاى سال دارد.

در تمام شهرهاى استان حداکثر دماى سالانه، بالاى ۴۰ درجه سانتى‌گراد گزارش شده است. اين مقدار در ماه تير، در ايرانشهر به ۵۱ درجه بالاى صفر مى‌رسد. کم‌ترين حد دماى استان در ماه‌هاى آذر و دى ثبت شده است. ميانگين حداقل دماى سردترين ماه سال بين حدود ۱۲ تا ۱۳ درجه سانتى‌گراد متغير است. سردترين شهر استان، زاهدان و گرم‌ترين شهر آن ايرانشهر است. اختلاف و نوسان دماى بين زمستان و تابستان و حتى در يک شبانه‌روز بسيار بالا است، ولى حداقل مطلق دما به ندرت به صفر درجه مى‌رسد. نواحى ساحلى درياى عمان به علت رطوبت ناشى از مجاورت با دريا، تا حدودى از اين امر مستثنى است و آب و هواى گرم آن با رطوبت بيشترى همراه است. به علت بالا بودن متوسط دما و وزش بادهاى موسمى، ميزان تبخير در اين استان زياد است و به طور متوسط ۴ ميلى‌متر در روز گزارش شده است.

بارندگى عمدتاً در ماه‌هاى زمستان صورت مى‌گيرد. به طور متوسط در هفت ماه از سال در اين ناحيه اثرى از باران مشاهده نمى‌شود. ميزان بارندگى از طرف شرق به غرب استان افزايش مى‌يابد. متوسط ساليانه بارندگى آن حدود ۷۰ ميلى‌متر و بسيار نامنظم است. بيش‌ترين نزولات جوى، ‌ در شهرستان‌هاى خاش و زاهدان و متوسط سالانه آن ۱۲۰ ميلى‌متر است. کم‌ترين مقدار بارندگى در شهرستان زابل روى مى‌دهد و متوسط سالانه آن ۵۱ ميلى‌متر است.

ميزان متوسط رطوبت نسبى در سواحل درياى عمان، حدود ۷۰ تا ۸۰ درصد در دى ماه است. در تابستان مقدار رطوبت نسبى کاهش مى‌يابد، ولى کرانه‌هاى غربى بلوچستان به علت نزديکى به اقيانوس هند در تابستان نيز رطوبت نسبتاً بالايى دارد.

استان سيستان و بلوچستان از جهت‌هاى مختلف در معرض بادهاى موسمى و فصلى است که اهم آنها عبارتند از:

- باد ۱۲۰ روزه (لَوار) : اين باد در واقع، دنبالهٔ بادهاى موسمى اقيانوس هند است که در ناحيه سيستان، با جهت شمال شرقى - جنوب غربى مى‌وزد. اختلاف فشار هوا بين کوهستان‌هاى افغانستان و دشت سيستان نيز عامل تشديد‌کنندهٔ اين جريان هواست. زمان وزش اين باد، از اوايل خرداد تا پايان شهريور ماه است. سرعت آن به ۱۰ تا ۱۲۰ کيلومتر در ساعت نيز مى‌رسد، اين باد، باعث انتقال ماسه‌هاى بادى، فرسايش خاک، پر شدن نهرها و کانال‌هاى آب‌رسانى و موجب تعديل درجه حرارت در فصل تابستان مى‌شود.

- باد قوس : اين باد در آذرماه همراه بارندگى اندکى مى‌وزد.

- باد هفتم (گاوکش) : باد زمستانى بسيار سرد است، به طورى که در بعضى سال‌ها موجب خسارت‌هاى جانى و مالى در منطقه مى‌‌گردد.

- باد نم‌بى يا باد جنوب :‌ اين باد در تمام طول سال از سمت جنوب مى‌وزد و مقدار زيادى از بخار آب درياى عمان را همراه دارد که براى کشاورزى بسيار مفيد است.

- باد هوشاک : اين باد سوزان در تابستان مى‌وزد و به محصولات کشاورزى، ‌ به ويژه درختان خرما آسيب بسيار مى‌زند.

- بادهاى مرطوب و موسمى اقيانوس هند : اين بادها در تابستان از جنوب شرقى بلوچستان مى‌وزند و سبب باران‌هاى تندى مى‌شوند.

- باد شمال يا گوريچ : جهت وزش اين باد از شمال به جنوب است که در تابستان موجب اعتدال هوا و در زمستان موجب سردى آن مى‌شود.

- باد جنوب غربى يا گرد : جهت وزش اين باد، ‌ از جنوب غربى به طرف شمال شرقى و زمان وزش آن، اواخر بهار و تابستان است که معمولاً با گرد و خاک و طوفان توأم است.

با توجه به عوامل آب و هوايى ياد شده، مناطق ايرانشهر، زابل و باهوکلات داراى آب و هواى بيابانى، ناحيهٔ زاهدان داراى اقليم نزديک به بيابانى و ناحيهٔ کوهستانى بم‌پشت در جنوب سراوان و امتداد آن به طرف شرق تا کوه‌هاى بشاگرد داراى آب و هواى نيمه‌بيابانى معتدل است. اقليم ارتفاعات و فلات‌هاى مرتفع و کم‌وسعت ميان آنها، نيمه‌بيابانى با زمستان‌هاى سرد است.

ناحيه خاش، خوش آب و هواترين منطقه استان به شمار مى‌رود، زيرا ارتفاع آن نسبت به ساير شهرستان‌هاى استان بيش‌تر است و مرتفع‌ترين قلهٔ بلوچستان - تفتان - در نزديک و در سمت شمال آن قرار گرفته است. اين ناحيه از بارندگى نسبتاً زيادى نيز برخوردار است. تغييرات و نوسانات دماى آن در فصل‌هاى مختلف چندان زياد نيست و پوشش گياهى آن نيز در اطراف کوه‌هاى تفتان نسبتاً غنى است.

علاوه بر ناحيهٔ خاش، ‌ بندر چهابهار نيز به دليل نزديکى به مدار رأس‌السرطان و منطقه استوايى، آب و هواى بهارى دارد. تغييرات دمايى در فصول مختلف آن کم است و فصل تابستانِ آن چندان محسوس نيست، بدين جهت برگ‌ريزان پاييزى کمتر به چشم مى‌خورد و درختان در تمام طول سال سبزينگى خود را از دست نمى‌دهند. سرسبزى درختان در فصول مختلف موجب شده است که فصول چهارگانه را به فصل بهار تشبيه کنند و چون چهار فصل آن همواره حالت بهار دارد به «چهاربهار» معروف شده و به تدريج به چابهار تبديل شده است. اين دو منطقه در استان سيستان و بلوچستان (خاش و چابهار) از خوش آب و هواترين و زيباترين مناطق استان مى‌باشند و براى استفاده‌هاى جهانگردى به ويژه در فصول پاييز و زمستان و حتى بهار بسيار مناسب‌اند.

جغرافياى تاريخى استان

از آنجا که استان سيستان و بلوچستان به لحاظ خصوصيات طبيعى و پيشينهٔ تاريخى و ترکيب قومى از دو منطقه کاملاً متمايز «سيستان» و «بلوچستان» تشکيل شده است.

مطالب

نویسنده: عبدالله گرگیج ׀ تاریخ: دو شنبه 21 ارديبهشت 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سرزمین بلوچستان با مساحتی در حدود ۱۷۵۰۰۰ کیلومتر مربع در جنوب شرقی ایران واقع و بین دو عرض جغرافیایی ۲۵ الی ۳۲ درجه عرض شمالی و ۵۸ الی ۷۰ درجه طول شرقی از نصف النهار گرینویچ گسترده شده است. از شمال به سیستان و افغانستان، از شرق به پاکستان، از جنوب به دریای عمان و از غرب به کرمان محدود است. برای بیان ملموس تر وسعت بلوچستان، قابل ذکر است که فاصله شهر زاهدان در شمال آن تا چابهار در جنوب ۷۰۵ کیلومتر و عرض آن از کوهک تا افق های شرقی جازموریان ۵۹۰ کیلومتر است. شامل شهرستان های زاهدان، خاش، سراوان، ایرانشهر، سرباز، نیک شهر و چابهار است.

علیرغم وجود تفاوت هایی در جغرافیای طبیعی بلوچستان به طور کلی سرزمینی خشک و لم یزرع است، سرزمینی گرم و درجه حرارت متوسط آن ۴۰ درجه سانتیگراد است. میزان بارش در آن کم و تنها منابع آب آن قنات ها و کاریزهایی هستند که از آب زیرزمینی تغذیه می شوند و در نتیجه این شرایط طبیعی میزان پراکندگی جمعیت در آن بالا ومناطق مسکونی در فاصله های طولانی از یکدیگر قرار دارند. به لحاظ آب و هوای گرمسیری بیشتر درختان آن خرما و مرکباتند وچون آب و هوای این منطقه شباهتی بسیار نزدیک به آب و هوای هندوستان دارد و درختانی چون انبه، نارگیل، موز، انجیر و تمبر هندی، خربزه درختی و… در بلوچستان پرورش می یابند و استعداد طبیعی خاص این منطقه به آن هندوستان کوچک می گویند.

سابقه تاریخی این سرزمین بسیار زیاد است و قدمت آن را بین ۸۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ هزار سال می دانند و بر پایه کتیبه ها و کتب قدیمی، بلوچ و بلوچستان پیش از اسلام وجود داشته است به گونه ای که در کتاب دینی یهودیان – تورات – از بلوس پسر کوس نام برده شده است، محققان نیز بلوچ را فارسی شده کلمه بلوس می دانند.

به نقل از کتاب تاریخ ماد، بلوچستان درعهد مادها زمان سلطنت آستیاک «اشتوویگو» سال های ۵۴۹ تا ۵۸۴ یا ۵۵۰ تا ۵۸۵ قبل ازمیلاد مسیح یکی از ساتراپی ها «والی نشین یا استان» شرقی دولت به نام سرزمین پارکانیان یاد شده است.

در کتیبه های میخی داریوش بزرگ در بیستون و تخت جمشید سرزمینی که امروز بلوچستان نام دارد به اسم ماکا یا مکه یاد شده و استان چهار دهم بوده است. به این سرزمین در زمان ساسانیان کوسون می گفتند.

هردوت نیز آن را مکیا یا میکیان خوانده است. در کتیبه های ماگان جزو شهربانی هفدهم داریوش بوده است. مورخ اسکندر مقدونی بلوچستان را «ژدرزیا» ثبت کرده است.

مارکوپولو نیز از بلوچستان با عنوان «‌کسمکوران» یاد می کند. اما قرن ها سرزمین کنونی بلوچستان «مکران» نامیده می شده و جهانگردان عرب نیز از آن به نام مکران یاد کرده‌اند.

در مورد نژاد بلوچ نیز آنچه مورد توافق اکثر نویسندگان و جامعه شناسان است، نژاد آریایی مردم بلوچ است و به سبب موقعیت جغرافیایی منطقه، قوم بلوچ نژاد خود را به خوبی حفظ کرده است.

کمیسیون ملی یونسکو درباره نژاد بلوچ می گوید : «بدون شک قوم بلوچ از همین اقوام آریایی جدا شده و پس از گذشتن از مناطق شمالی به جنوب آمده اند و قرابت زبان بلوچی با زبان باستانی موید این تصور است».

دکتر ایرج افشار در بلوچستان وتمدن دیرینه آن می نویسد:

«قوم بلوچ ایرانی نژاد و همانند کرد، تاجیک و سیستانی شعبه ای از نژاد آریایی هستند». پروفسور سرهانری راولینسون در تحقیقات خود بلوچ راتیره ای از اقوام آریایی دانسته است.

اکثر پژوهشگران ایرانی و خارجی معتقدند که نژاد ایرانی خاصه نژاد بلوچ از زیباترین نژادهاست وبه قول اوژن او بن فرانسوی در سلسله جبال غربی و جنوبی کردها، لرها و بلوچ ها از نژاد خالص ایرانی می باشند که کاملاً دست نخورده مانده اند. کلنل دیمز از طریق علمی عنوان می کند که دانشمندان جمجمه بلوچ را از نوع پهن سران ایرانی می دانند، حال آنکه جمجمه عرب و هندی از نوع دراز سران است، او ادامه می دهد اگر خصوصیات مغزی و جسمی بلوچ را در نظر بگیریم بایداو را ایرانی نژاد و مانند تاجیکان و دیگر مردمان فلات ایران بدانیم.»

عطاء الله مینگل از رهبران سیاسی بلوچستان پاکستان می گوید : «ما همانند کردها آریایی هستیم ! ما سامی نیستیم! اگر از زبان بلوچی چنانکه آنها ( اعراب ) می خواهند دست بکشیم، چگونه می توانیم خود را بلوچ بنامیم؟! ما نمی توانیم زبان و هویت خود را رها کنیم» .

در مورد اخلاق و عادات بلوچ ها نیز سعید نیکبختی می نویسد:

«بلوچ ها مردمی هستند رشید، غیرتمند، شجاع، درستکار، امانتدار، نترس، خوش قول، مهمان نواز، ناموس دار، جنگجو، بامهارت در جنگ، انتقام جو و کینه به دل به نحوی که اگر با بلوچ با صداقت رفتار شود، صادق است و اگر به او نارو زده شود، تا جبران مافات هرگز دست بردار نیست» .

دکتر افشار می نویسد:

«بلوچ انسانی آزاده، میهمان نواز، راستگوی، ناموس پرست، دلیر، سخت کوش، و جنگجو است» .

دکتر حسین برهانی می نویسد: «بلوچ مردمی اصیل، مهمان نواز، پرتلاش، پرتحمل، سخت کوش، ساده دل، صادق و پرمحبت است».

قاضی عبدالصمد سربازی معتقد است:

«بلوچ ها علاوه بر شجاعت دارای خصائل ممتاز اخلاقی دیگری نیز هستند که به برکت اسلام در وجود آنها تبلور یافته است. این خصائل عبارتند از:

۱- وفای به عهد و در این کار بسیار پایبندند

۲- صداقت و یکرنگی

۳- وفاداری

۴- غریب نوازی و یتیم پروری

۵- حفاظت از پناهنده و در خطر انداختن خویش برای پاسداری از وی

۶- به آب و آتش زدن خویش برای حفظ ناموس و غیرت».

درمعجم البلدان آمده است:

«مردم این ناحیت قومی ایرانی، صحرا نشین، دلیر و ساکن بلوچستان که طوایف خارجی کمتر در آن ناحیه نفوذ کرده اند و ایشان همیشه در برابر بیگانگان مقاومت نموده اند، آنان دارای لهجه ای خاص که به بلوچی معروف است هستند».

ابن حوقل درصوره الارض نوشته است:

«بلوص ها مکنتشان بیشتر از مردمان کوه قفص است و آدابشان نیز بهتر می باشد، در زیر چادر می نشینند وچادرهایشان از پشم ( موی ) بز است، مثل همسایه های خود عادت به نهب و غارت ندارند و هرگز با همسایگان خود در عالم جنگ و کارزار نیستند، بلوص معرب بلوچ است و بلوچ ساکن بلوچستان است».

در حدودالعالم نیز آمده است:

«بلوچ ها طایفه ای باشند چون اکراد و آنان را بلادی و سیع میان فارس و کرمان در سفح جبال قفص و آنان را شوکت و قوّت و عدد بسیار است. قوم قفص که طایفه ای دیگرند با همه قوت از هیچکس جز بلوچ بیم ندارند و بلوچ ها صاحبان نعمت و چادرهای مؤیین باشند و مردمان از بلوچ ایمنند، راه نزنند و مردم نکشند و اذیت آنان به کس نرسد و بر خلاف قفص».

در عهد کیانیان و سلطنت کیخسرو فردوسی در شاهنامه مردان بلوچ را به شجاعت و جنگجویی ستوده است.

سپاهی ز گردان کوچ و بلوچ / سگالیده جنگ مانند قوچ

که کس در جهان پشت ایشان ندید/ برهنه یک انگشت ایشان ندید

سپهدارشان بود رزم آزمای / کزو بود گاه و نکویی بجای

درفشی برآورده پیکر پلنگ / همی از درفشش بیازید جنگ

در مورد زبان بلوچی باید گفت که ریشه زبان بلوچی همانند کردی محل اختلاف نیست و تحت عنوان شاخه ای از شعبه فارسی گروه ایرانی خانواده زبان های هند و اروپایی طبقه بندی شده است.

جان محمد نویسنده بلوچ پاکستانی، بلوچی را شاخه ای فرعی از شاخه فارسی زبان های ایرانی می‌داند.

با این حال بلوچی با فارسی کهن پیش از اسلام ( پهلوی، اوستایی، مادی‌) رایج در دوران مادها، هخامنشیان و ساسانیان نزدیکی بیشتری دارد، به همین دلیل در زبان بلوچی می توان واژه های فارسی کهن بیشتری پیدا کرد تا در زبان فارسی کنونی.

امیر توکل کامبوزیا محقق کرد تبار ایرانی نوشته است:

«‌اگر شما فرهنگ زبان پهلوی را در مقابل یک فرد بلوچ بگشایید و لغاتی از هر صفحه آن پیدا کرده و به او بگویید، او خواهد گفت: آقا زبان پهلوی یعنی زبان بلوچی».

بلوچی گویش هایی مختلف دارد که زبان شناسان دو گویش مهم آن یعنی بلوچی شرقی و بلوچی غربی را پذیرفته اند. گویش شرقی در بخش شرقی پاکستان و گویش غربی در پاکستان غربی، ایران، ترکمنستان و شیخ نشین های عرب خلیج فارس رایج است. بلوچی غربی با واژه های فارسی بسیار آمیخته است و بنابراین تا حدی با گویش شرقی مناطق کوهستانی شرق بلوچستان تفاوت دارد. گویش شرقی به گفته محمد سردارخان به گویش فارسی کهن عصر هخامنشی بسیار شباهت دارد.

بهر حال بلوچی ادبیات گسترده مکتوبی ندارد و در واقع تا پیش از اواخر قرن نوزدهم میلادی زبانی غیر مکتوب و محاوره ای بود، بلوچ ها معمولاً به فارسی می نوشتند و میراث ادب بلوچی چه شعر و چه نثر غالباً به زبان فارسی است و مشهورترین شعرای بلوچ به ویژه قبل از قرن بیستم نظیر غلام محمد، سید محمد تقی شاه، میرزااحمدعلی، ملامحمد صادق ومهم تر از همه گل محمد مگسی به زبان فارسی شعر می سرودند.

دکتر حسین بر می نویسد: «زبان بلوچی تا قرن نوزدهم ویژگی های خاص خود را به صورت زبان گفتاری حفظ کرد، دراین دوران افسران و دانشمندان حکومت استعماری انگلیس برای اولین بار دستور زبان بلوچی را تدوین ویک فرهنگ لغت ومجموعه ای از ادبیات و فرهنگ عامه را گرد آوری کردند. آثار موکلر، دیمز، گیلبرستون، پیرس، لیچ ودیگران اولین مطالعات سیستماتیک درباره زبان وادبیات بلوچی بود.

قبل از آن فقط برخی از نخبگان کتاب هایی به نام دبتر شعر ( دفتر شعر ) داشتند که در آن ها اشعار مورد علاقه خود را به زبان فارسی ثبت می‌کردند».

دکتر افشار نیز می نویسد:

«مهمترین لهجه جنوب شرق ایران، لهجه بلوچی است که آن را از جهت هیأت قدیمی بسیاری از لغات، بایداز لهجات مهم ایرانی شمرد، لهجه بلوچی با زبان و تلفظ پهلوی اشکانی و پهلوی اوایل ساسانی نزدیک است. همانطور که قبلاً بیان شد، قوم بلوچ و کوچ اصلاً از شمال ایران به جنوب مهاجرت کرده و در سرزمین هایی که امروز بلوچستان می نامند اقامت گزیدند، به همین دلیل زبان و گویش قدیم بلوچی علاو ه بر بلوچستان در پاره ای از نواحی ترکمنستان و همچنین گویش براهویی که از شعب دراویدی می باشد، درمیان اقوام بلوچ رایج است. گویش بلوچی در ایران به دو شعبه بلوچی شمالی ( سرحدی ) وبلوچی جنوبی ( مکرانی ) تقسیم می‌شود که گویش بلوچی شمالی شامل نواحی زاهدان، خاش، سیستان و گویش بلوچی جنوبی شامل نواحی ایرانشهر، سراوان و چابهار و نیک شهر و سرباز می باشد که از نظر تلفظ بیشتر لغات با هم متفاوتند، اما هر دو گویش برای طرفین قابل تشخیص است. با این که گویش های مختلف بلوچی از زبان واحدی سرچشمه گرفته اند ولی به علت وسعت خاک و عدم ارتباط ساکنان قسمتهای پراکنده، وضع چنان شده که گویش نقطه ای با نقطه دیگر متفاوت است».

بنا بر روایاتی بلوچ ها پیش از اسلام پیرو مذهب زرتشت بودند، ولی از سال ۲۴ هـ.ق که در زمان خلافت حضرت عمر (رض) سهیل بن عدی و عبدالله بن عتبان رضی الله عنهما از طرف خلیفه برای فتح کرمان و بلوچستان به این منطقه آمدند ، مردم بلوچستان به دین اسلام گرویده و همگی مذهب تسنن حنفی دارند ، به استثنای تعداد کمی شیعه که در بزمان و دلگان سکونت دارند.

در مورد پراکندگی سکونت بلوچ ها باید گفت بلوچستان به طور کلی بین ایران ، پاکستان و افغانستان تقسیم شده است . بزرگترین و از نظر سیاسی فعال ترین شاخه بلوچ ها یعنی ۴۰ درصد کل جمعیت آنها در پاکستان ساکنند. در مناطق بلوچ نشین، غیر بلوچ ها از جمله سیستانی ها (در ایران) ، پشتون ها (در افغانستان) ، پنجابی ها و براهویی ها (در پاکستان) نیز سکونت دارند .

تعداد قابل توجهی از بلوچ ها در خارج از بلوچستان در شیخ نشین های جنوب خلیج فارس بخصوص عمان، گرگان ، شمال شرقی خراسان ، ترکمنستان و کرمان سکونت دارند. همه بلوچ ها تا اواسط قرم هیجدهم میلادی در داخل مرزهای ایران زندگی می کردند.

تقسیم بلوچستان بین ایران و هندوستان تحت سلطه انگلیس در دهه ۱۸۷۰ م. و در پی سیاست های امپریالیستی بریتانیا صورت گرفت. محمد سردارخان اولین آثار بلوچ ها را به قرن ششم قبل از میلاد باز می گرداند ، یعنی زمانی که کوروش کبیر، بنیانگذار امپراطوری هخامنشی در ایران آنها را تشویق کرد تا در ایالات شمالی ایران در نواحی همجوار دریای سیاه یعنی در کردستان ، ارمنستان و گیلان ساکن شوند، بلوچ ها مدت یک هزار سال در این مناطق کوهستانی اقامت داشتند ، دست به سلاح بردند و به عنوان نخبگان سپاه امپراطوری های هخامنشی و ساسانی خدمت کردند.

به نوشته محمد سردار خان در عهد هخامنشیان ، کیانیان و ساسانیان، بلوچ ها ستون فقرات نیروهای نظامی پادشاهان باستانی ایران بودند.

در اواخر عهد ساسانی و مقارن ظهور اسلام ، بلوچ ها از شمال و شمال غرب به جنوب ایران در کرمان مهاجرت کردند و

تا حمله مغول در آنجا اقامت داشتند و پس از آن باردیگر به جانب شرق هجرت کرده و در مناطق کنونی ساکن شدند.

قدیمی ترین منبعی که در آنجا اقامت داشتند و پس از آن باردیگر به جانب شرق هجرت کرده و در مناطق کنونی ساکن شدند .

قدیمی ترین منبعی که در آن واژه بلوچ اشاره شده ، شاهنامه فردوسی اثر حماسی ـ ملی ایران است که در قرن دهم میلادی ـ چهارم هجری ـ به نظم درآمد . فردوسی جنگجویان بلوچ را به شجاعت و مردانگی ستوده است.

همانطور که قبلا یاد شد مکران همانند سایر بخش های ایران در دوران حضرت عمر (رض) خلیفه دوم مسلمانان به تصرف اعراب درآمد و مدت ۲ قرن مکران تحت حکومت مسلمانانی بود که از طرف خلفای بنی امیه و بنی عباس در دمشق و بغداد منصوب می شدند.

با ظهور سلسله های محلی ایرانی در دوره عباسی ، مکران بخشی از قلمرو آنها شد.

سلسله صفاریان که از سیستان برآمدند، بر بخش های شرقی ایران چون مکران، سیستان ، مولتان و سند حکمرانی می کردند.

صفاریان همچنین فارس در جنوب ایران را تحت نفوذ خود داشتند و برای کرمان و مکران فرماندارانی را منصوب می کردند.

سامانیان که به اندازه صفاریان مخالف خلافت بغداد نبودند، در طول حکومت خود به استثنای یک مدت ۲۰ ساله بر بلوچستان ، فارس ، کرمان ، سند و خراسان و ماوراء‌النهر حکومت می کردند. فرمانداران منصوب در مکران، کرمان یا سیستان گاه علیه پادشاهان خود طغیان می کردند و یا با فرمانداران جانشین خود به مخالفت می پرداختند و به این ترتیب از فرمان پادشاه سرباز می زدند. حمله مغول به ایران نه فقط باعث مهاجرت گسترده بلوچ ها به سمت شرق و شبه قاره هند شد . بلکه دورانی از کشمکش های خشونت بار و هرج و مرج در جنوب شرق ایران را به دنبال داشت .

ریچارد تاپر در مورد نقش سرداران بلوچ در جمع آوری مالیات برای دولت ایران می نویسد :

با این که طوایف بلوچ به دولت مرکزی مالیات می پرداختند تا سال های دهه ۱۹۲۰ م. قدرت و اختیارات گسترده ای داشتند اما خشونت هایی که قاجارها علیه طوایف بلوچ اعمال می کردند ، میراثی از کینه و نفرت نسبت به دولت مرکزی در بلوچستان به جای گذاشت. فشار دولت بر روسای طوایف بلوچ برای جمع آوری مالیات چندان زیادبود که برخی از آنان در اواخر قرن نوزدهم علیه قاجارها قیام کردند، از جمله در سال ۱۳۱۵ هـ.ق بلوچ ها تحت رهبری حسین خان نارویی علیه قاجار در سرحد ، سراوان و بمپور به پا خواستند و خواستار کاهش مالیات گردیدند .

یکی از ویژگی های مهم حیات اجتماعی ـ سیاسی بلوچستان طایفه گرایی بود، بلوچ ها در قالب دهها طایفه بزرگ و کوچک سازماندهی می شد.

امان الله جهانبانی می نویسد :

بلوچ ها در اواسط قرن بیستم به ۱۵ طایفه بزرگ و کوچک تقسیم می شدند که میزان قدرت و اختیارات رهبران طوایف بلوچ در مقاطع مختلف با توجه به اوضاع و احوال سیاسی در ایران ، افغانستان و هند متفاوت بوده است. در برخی دوره ها که این دولت ها فاقد قدرت مرکزی بودند ، رهبران بزرگ ایلات بلوچ یا طوایف کوچکتر از مداخلات دولت آسوده بودند.

سرداران ایران بر خلاف سرداران بلوچستان شرقی کمتر تحت نفوذ یا کنترل حکومت استعماری انگلیس در هند بودند و حتی بلوچ های ایران در نصرت آباد ، جالق ، خاش و گشت مبارزات سختی را با نیروهای انگلیسی تحت فرماندهی ژنرال دایر داشته اند. همانگونه که قبلا گفته شد علیرغم تلاش های حکومت قاجار برای سلطه کامل بر بلوچستان ، قدرت روسای محلی بلوچ و نیز روسای طوایف از بین نرفت ، بدین گونه که در آغاز قرن بیستم حاکم ها و سرداران قدرتمندی در بخش های مختلف بلوچستان وجود داشت .

حسن ارفع می نویسد :

«هنگامی که رضاخان به قدرت رسید ، چندین طایفه بلوچ از کنترل دولت مرکزی خارج بودند ، این طوایف عبارت بودند از سادوزائی (سردارزهی) به رهبری سردار سعید خان در مکران ، باران زهی در بمپور به رهبری سردار بهادرخان و دوست محمد خان، چندین طایفه در سراوان و اسماعیل زهی ، گمشادزهی و یاراحمدزهی در سرحد» .

هنگامی که رضاخان به قدرت رسید، دوست محمد خان ، بزرگترین هماورد رضا شاه در بلوچستان و بزرگ طایفه باران زهی بخش هایی مهم از بلوچستان جنوبی (مکران) را تحت کنترل داشت و طوایف قدرتمند یاراحمدزهی و گمشادزهی و اسماعیل زهی منطقه سرحد در شمال بلوچستان را در اختیار داشتند .

 

دوست محمد خان به عنوان قدرتمندترین رئیس طوایف بلوچ عصر خود بر بمپور حکمرانی می کرد . او به طایفه باران زهی تعلق داشت که روسای آن در زمان نادرشاه افشار حکمران محلی بخش هایی از بلوچستان بودند. هنگامی که والی انتصابی قاجاریه در بلوچستان در سال ۱۲۸۶ هـ.ش به سوی کرمان حرکت کرد، مراکز حکومتی بمپور و ایرانشهر را به سردارهای بلوچ، بهرام خان بارکزائی و سعید خان بلیده ای تحویل داد. دوست محمد خان پس از مرگ بهرام خان در سال ۱۲۹۸ هـ.ش رئیس طابفه بارکزائی شد و تواسنت بخش های مهمی از بلوچستان ایران را تحت کنترل خود درآورد و سراوان را نیز به پدر و برادر خود واگذار کرد و امیدوار بود که دولت مرکزی در امور بلوچستان دخالت نکند و به گفته دکتر حسین بر «منابع درآمد او عبارت بودند از ده یک محصولات کشاورزی و سایر عواید فردی ، عواید حاصل از زمین های خالصه متعلق به دولت و اراضی وسیع کشاورزی شخصی ، نیروی نظامی او نیز ۵۰۰ نفر تفنگدار بود»

رضاخان ارتشی را برای تحت کنترل در آوردن بلوچستان اعزام نمود که دوست محمدخان شکست خورد تسلیم شد. رضا شاه در تهران او را ملاقات و برای او حقوقی ماهیانه مقرر کرد به شرط آنکه در تهران تحت نظر باشد ، ولی او تحت امر بودن را تحمل نکرده و دست به یک فرار ناموفق زد و یک نگهبان دولتی را کشت که دستگیر و اعدام گردید.

پس از سقوط دوست محمد خان، رضا شاه سایر طوایف مسلح چون یاراحمدزهی ، اسماعیل زهی و ریگی را نیز خلع سلاح کرد. طایفه اسماعیل زهی به رهبری جمعه خان مهمترین طایفه ای بود که در سال ۱۳۱۳ هـ.ش علیه دولت قیام کرد که سرانجام تن به خلع سلاح داد و او به همراه اعضای طایفه اش به فارس تبعید شده و مدت ها تحت نظر بود .

سردار عیدوخان ریگی نیز بزرگ طایفه ریگی به فارس تبعید گردیده که بعدها مورد عفو قرار گرفت. رضاشاه با اعمال سیاست های اداری و تشکیلاتی ، اقتدار دولت را در بلوچستان گسترش داد و در شهرهای زاهدان ، ایرانشهر ، سراوان و خاش پادگانهای نظامی ایجاد کرد و بندر چابهار نیز به پایگاه مهم نیروی دریایی تبدیل شد . علیرغم خلع سلاح روسای طوایف بلوچ، قدرت آ‎نان به طور کامل از بین نرفت و طایفه گرایی به صورت ساختار عمده اجتماعی ـ اقتصادی خود را حفظ کرد، زیرا سردارهای طوایف نقش واسطه بین دولت و طوایف خود را داشتند و مسئول برقراری نظم و قانون در مناطق مختلف طایفه ای بودند .

برخلاف بلوچستان شرقی در ایران هرگز یک جنبش سیاسی فعال علیه دولت مرکزی ظهور نکرد و تنها سمبل گرایش های سیاسی بلوچ در ایران دوست محمد خان بود.

در زمان سلطنت محمد رضا شاه برخی جریانات سیاسی در بلوچستان ایران ظهور کرد که بیشتر تحت نفوذ حوزه سیاسی بلوچ های پاکستان بودند، از جمله جبهه آزادی بخش بلوچستان که در سال ۱۳۴۳ توسط جمعه خان و گروهی از تبعیدیان سیاسی بلوچ های ایران در پاکستان تشکیل شد که مورد حمایت عبدی خان رئیس طایفه سردارزهی و برخی کشورهای عرب قرار گرفت و تا اوایل دهه ۱۳۵۰ فعالیت داشت وبعد از آن با توافق ایران وعراق از هم پاشید.

گروه دیگر حزب دموکراتیک بلوچستان بود که در دهه ۱۳۴۰ دربغداد شکل گرفت که شاخه بلوچی جبهه ملی خلق ایران بود و خواستار یک دولت دموکراتیک ملی در بلوچستان بود که این گروه نیزبا انعقاد قرار داد الجزایر در سال ۱۳۵۴ میان شاه وصدام حسین مبنی بر عدم حمایت دو کشور از گروههای مخالف هم ازبین رفت و با وقوع انقلاب اسلامی ایران نیز چند سازمان سیاسی بلوچ بوجود آمد که همه این گروهها به دلیل داشتن افکار خشونت گرایانه و جدایی طلبانه هرگز نتوانستند حمایت گسترده مردمی را جلب کنند، چون مردم ما همواره خود را متعلق به ایران دانسته وبه ایرانی بودن خود افتخار می کنند چرا که گوشت وخون خود را وابسته به این آب و خاک می دانند ولذا همواره این قبیل افکار وحرکت های جدایی طلبانه در بین مردم ما جایگاهی نداشته ونتوانسته اند برای مدت طولانی دوام آورند مردم ما پس از قرون متمادی تحمل ظلم و ستم حکام با اولین جرقه های آزادیبخش نهضت انقلاب اسلامی ورهنمودهای فراگیر امام همگام وهمسو با سایر مردم کشورمان در سرنگونی رژیم ستم شاهی مشارکت جستند، چرا که آزادی احترام و عزت خود را در سایه حکومتی اسلامی و مردمسالار می یافتند وپس از آن بود که به عنوان جزئی از ملت سربلند و سلحشور ایران در پای صندوقهای رای حضور یافته وبه جمهوری اسلامی رای مثبت دادند و به پای عهدو پیمانی که با ملت و نظام جمهوری اسلامی بستند ایستاده ودر۸ سال دفاع مقدس در کنار سایر برادران و هموطنان خوددر جبهه های نبرد برای دفاع از کیان و عزت ایران اسلامی شهید، اسیر و جانباز تقدیم جامعه اسلامی کردند واز آن پس نیز همواره در صحنه های مشارکت عمومی حضوری فعال داشته اند ، بطوری که آمار و درصدهای بالای مشارکت آنان بیانگر این مدعاست .

ولی علیرغم خدمات ارزنده ای که دولت جمهوری اسلامی ایران برای این منطقه انجام داده،هنوز آنطور که باید به این خطه از میهن اسلامیمان توجه کافی نشده و فقرو عقب ماندگی گذشته در چهره منطقه نمایان است و مردم با تبعات سوء آن دست به گریبانند و فقر ، تبعیض و بیکاری معضلات عمده ای هستند که بر دوش مردم این منطقه سنگینی می کنند که امید است مسئوولین محترم جمهوری اسلامی ایران با توجه به تاکید مقام معظم رهبری در جریان سفرشان به استان در راستای رفع هر گونه تبعیض ، فقر ، معضلات و مشکلات اجتماعی و فرهنگی و تحقق خواسته های مردم گامهای موثرتر و قاطع تری بردارند

 

منابع :

- قومیت و قوم گرایی در ایران ، دکتر حمیداحمدی (که او خود از منابعی چون در سایه افغانستان نوشته سلیگ هاریسون ، ایران و قومیت های آن نوشته دکتر محمد حسن حسین بر ، مشکلات بلوچستان بزرگتر نوشته عنایت الله بلوچ ، تاریخ قوم بلوچ و بلوچستان نوشته محمد سردار خان و … استفاده نموده است )

- مقدمه ای بر شناخت ایل ها و چادرنشینان و طوایف عشایری ایران ، دکتر ایرج افشار سیستانی

- سیمای تاریخی بلوچستان ، عبدالغنی دامنی

- آهنگ بلوچستان ، سعید نیکبختی

- تاریخ بلوچستان ، محمود همت

- بلوچ و بلوچستان ، قاضی عبدالصمد سربازی

 

محمد اکرم حسین بر

 

_________________

لذ تي كه در فراق است در وصال نيست چون در فراق شوق وصال است و در وصال بيم فراق.

لحظات را طي کرديم تا به خوشبختي برسيم، وقتي رسيديم فهميديم خوشبختي همان لحظات بود.

 

نویسنده: عبدالله گرگیج ׀ تاریخ: یک شنبه 20 ارديبهشت 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , gorgijaftab.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com